در این مقاله قصد داریم شما را با تفاوت واقعیت درمانی و تئوری انتخاب آشنا کنیم. برای درک بهتر این تفاوت ها ابتدا می بایست یک تعریفی از هر دو داشته باشیم تا این تفاوت را بهتر متوجه شویم..
تئوری انتخاب و واقعیت درمانی
ویلیام گلاسر در سال ۱۹۶۵ نظریه جدیدی در خصوص آسیب شناسی روانی اختلالات رفتاری و روانی و روش ها و روش درمان آن ارائه نمود و آن را واقعیت درمانی نامید. در کتاب تئوری انتخاب، ویلیام گلسر متهورانه در برابر رویکرد مسلط سنتی روان تحلیلگری موضع گیری کرده و ادعا میکند: «زیرساختهای اصلی اختلالات روانشناختی و نشانههای مرزی بیماران، نه تجربههای گذشته یا سرکوب ها و خاطرات واپس رانده شده به حوزه ناخودآگاه فرد، که مسئولیت گریزی و نادیدهانگاری واقعیت است».
گلسر راه درمان بیماران و کاهش رنجهای روانی اعم از کلیه اختلالات روان آزردگی و اختلالات روان پریشی را ترکیب متعادل شفقت و مهربانی و آموزش انضباط برای دعوت کردن فرد روان رنجور به مسئولیت پذیری بیشتر به منظور ارضاء نیازهای خود و رویارویی با واقعیتهای زندگی به جای فرار از آنها یا انکار واقعیت با دلیل تراشی و توجیه و قربانی و ناتوان پنداشتن خود میداند.
پس از انتشار کتاب واقعیت درمانی و استقبال خوب متخصصان، گلسر برای نهادینه کردن آموزش های خود حفظ استاندارد آن کسب اطمینان از صحت و اعتبار آموزش فنون و مهارتهای واقعیت درمانی موسسهای تاسیس کرد و از سال ۱۹۶۵ پیوسته همانند دیگر نظریه پردازان نظریه و نظریه واقعیت درمانی را در حوزههای مختلف آزمود که به بسط واقعیت درمانی منتهی شد. او سپس در سال ۱۹۴۴ تئوری انتخاب را به عنوان تئوری پشتیبان رویکرد واقعیت درمانی ارائه کرد.
به طور کلی تئوری انتخاب توضیح میدهد که افراد چرا و چگونه رفتار می کنند.
این تئوری شیوه کارکرد مغز آدمی را برای صدور رفتار تبیین میکند. تئوری انتخاب معتقد است که هر آنچه از ما سر می زند یک رفتار است: غذا خوردن یک رفتار است، دعوا کردن یک رفتار است، دیر سر قرار رفتن یک رفتار است، خشمگین شدن یک رفتار است، غمگین و افسرده شدن یک رفتار است، نگران و مضطرب شدن یک رفتار است، هذیان یک بیمار سایکوز نیز یک رفتار است و همه رفتارها از درون و از درون ما برانگیخته میشوند و معطوف به هدفاند. هدف هر رفتار ارضاء یک یکی از پنج نیاز اساسی ماست:
- یک عشق و احساس تعلق 2. قدرت 3. تفریح 4. آزادی و 5. بقا و زنده ماندن.
تئوری انتخاب معتقد است هنگامی که افراد در ارضاء نیازهای خود ناکام می شوند دست به رفتار می زنند. یعنی رفتار و عمل خاصی را انتخاب میکنند تا شاید بدان وسیله نیازهایشان برآورده را برآورده کنند. این رفتار، هدفمند است و هدفش ارضاء نیاز مورد نظر است.
چنانچه فرد برای ارضاء نیازهایش روشهای موثری را پیدا نکند، دست به رفتارهای گوناگون میزند که در روانشناسی رایج به این رفتارهای نا کارآمد و ناموثر برچسب بیماری می زنند: مضطرب، افسرده، خشمگین، منزوی و…
گلسر معتقد است: ناکامی در برآورده کردن نیازهای اساسی یک تجربه عمومی و همگانی است چراکه واقعیت همیشه با ما هم هماهنگ و همنوا نیست اما برخی از افراد هنگامی که در برآوردن نیازهای شان ناکام می شوند، به جای پذیرفتن مسئولیت و جستجوی راه های موثر دیگر برای ارضای نیازهای خود و انجام عمل مسئولانه برای تامین آنها، مسئولیت گریزانه رفتار میکنند و دیگران را مسئول ناکامی خود میدانند (همسر، فرزند، والدین، همکاران و رفقا) یا توقع دارند واقعیت به نفع آنان کنار برود و چون چنین چیزی فقط تا زمانی که کودک هستیم ممکن است تا حدی امکانپذیر باشد -یعنی والدین و اطرافیان واقعیت را سانسور یا کمرنگ کنند- در بزرگسال این افراد تلاش میکنند تا به شیوه مسئولیت گریزانه واقعیت را انکار کند.
مثلا فردی که دانشجوی دوره دکتری است و خانواده اش او را تأمین میکنند، ممکن است تا زمانی که درس می خواند و زندگی دانشجویی خوبی دارد سرحال و شاد و کارآمد باشد، چرا که نیازهای اساسیاش به بهترین وجه برآورده میشود. حالا اگر پدر خانواده ورشکسته شود و دیگر نتواند تامین کننده نیازهای اساسی اش (در مورد او اکنون نیاز به بقا و زنده ماندن که سمبل آن پول است تا بتواند غذا پوشاک و مسکن داشته باشد) به چالش گرفته میشود و در ارضای آنها ناکام می ماند.
اگر این دانشجو فردی مسئولیت پذیر باشد با در نظر گرفتن واقعیت موجود که خودش که:
- پدرورشکسته است و نمی تواند او را تامین کند.
- برای تامین خود به پول نیاز دارد
- برای تامین نیازش کار موثری انجام دهد
- با محدودیتهای کار کردن و تحصیل در حین کار رو به روست و..
دست به اقدام عملی موثر میزند و تا حد امکان مشکل را با حداقل به ضرر حل می کند.
اما اگر فردی مسئولیت گریز باشد با انکار واقعیت و سرزنش عوامل بیرونی و مقصر قلمداد کردن شرایط و دیگران ممکن است به افسردگی روی بیاورد.
یعنی واقعیت موجود که: «من مشکل دارم، من مسئول حل مشکل خودم هستم و اگر خوب فکر و برنامه ریزی کنم، شاید برای آن راه حل موثری بیابم، را نادیده میگیرد و به سرزنش خود یا دیگران یا شرایط ادامه میدهد و تسلیم آن میشود.
تفاوت بین واقعیت درمانی و تئوری انتخاب
- واقعیت درمانی، فرایندی است مبتنی بر تئوری انتخاب
- تئوری انتخاب، یک نظریه است برای توصیف چرایی و چگونگی رفتار آدم ها، واقعیت درمانی یک فرآیندی است برای تغییر رفتارها. این فرآیند توسط یک نظریه منسجم بنام تئوری انتخاب پشتیبانی می شود.
- این تئوری شیوه کارکرد مغز آدمی را برای صدور رفتار تبیین میکند، درحالیکه واقعیت درمانی کمک به مراجع تا خودش را ارزیابی کند که آنچه انجام می دهد باعث می شود چیزی را که می خواهد بدست آورد؟ راه های موثرتر کدامند؟
- تئوری انتخاب یک تئوری مبتنی بر روانشناسی کنترل درونی است که معتقد است گذشته بر زندگی کنونی ما اثر شگرفی داشته ولی تعیین کننده رفتار کنونی ما نیست و میزان مسئولیت پذیری به رسمیت شناختن و احترام به واقعیت موجود و شیوهای که برای ارضاء نیازهای ما با توجه به دو عامل پیشین انتخاب میکنیم رفتار کنونی ما را تعیین میکند. اما واقعیت درمانی به دنبال «پذیرش واقعیت» است : به طور کلی توانایی و گرایش به پذیرش پیامدهای منطقی و طبیعی رفتار خود تعریف می شود . زمانی که ما از پیامدهای رفتار و تصمیماتمان سرباز می زنیم ، درعمل واقعیت را انکار می کنیم و مستعد آنیم که از روی مسئولیت گریزی عمل نماییم.
آموزش و یادگیری این تئوری انتخاب به آزادی و اختیار شخصی ما در تمام جنبه های زندگی منتهی و نور امید را در دل ما زنده نگه میدارد که
- ما برآیند نیروها و عوامل بیرونی نیستیم
- ما قربانی گذشته خود نیستیم
- ما بازیچه لایه های زیرین مغز و هورمون ها نیستیم
- ما رفتار خود را انتخاب میکنیم و تاکنون نیز چنین کرده ایم
حال آنکه واقعیت درمانی به دنبال افزایش مسئولیت پذیری در افراد است، مسئولیت پذیری: یعنی توانایی مواجه شدن با نیازهای فردی ، به شکلی که برای برآورده ساختن نیازهای خود ، به نیازهای دیگران تعدی نکنیم یا نیازهای خود را به هزینه دیگران برآورده نسازیم.
- کاربردهای عملی تئوری انتخاب را می توان به غیر از قلمرو سلامت روانی به طور کلی در چهار قلمرو طبقهبندی کرد
- مدرسه و رابطه معلم و شاگرد
- خانواده و رابطه والدین و فرزند
- ازدواج و رابطه زن و شوهر
- محیط کار بر رابطه کارفرما و کارمند.
خواندن و عمل کردن به این تئوری میتواند روابط رضایت بخش و خوشبوکننده برای همگان به ارمغان آورد و متعاقباً میزان خوشنودی و احساس رضایتمندی از زندگی را بالا ببرد. درحالیکه در واقعیت درمانی دستیابی به اهداف و خواسته ها با بالا بردن آگاهی مراجعان از رفتارهای انتخابی شان و این که چطور جهان اطراف شان را به واسطه آن رفتارهای انتخابی کنترل می کنند یا قصد دارند کنترل کنند یکی از برنامه های مشاوران و درمانگران است.
منابع: کتاب تئوری انتخاب و واقعیت درمانی ترجمه دکتر علی صاحبی | دوره های پایه و عملی تئوری انتخاب