مدل مثلث کارپمن در تحلیل رفتار متقابل یک مدل روان درمانی نسبتا کم کاربرد است که برچسب هایی همچون «والدین – فرزند» و «بالغ – بالغ» را ارائه کرده است. این مدل، انگیزنده و جذاب است اما اعمال مستقیم آن در سازمانها تقریباً غیر ممکن است.
این مدل، نیازمند گفت و گو درمانی بسیار است. مثلث کارپمن، که یک شیوه کاربردی مبتنی بر تحلیل رفتار متقابل بوده و توسط اشبون کارپمن ارائه شده است، راهکاری برای تبدیل کردن تحلیل رفتار متقابل به یک ماهیت کاربردی و سودمند است.
مثلث کارپمن کار خود را با این پیش فرض شروع میکند که حداقل در برخی اوقات، ما در هنگام تعامل با دیگران، بهترین عملکرد خود را به نمایش نمی گذاریم. به گفته کارپمن، وقتی این اتفاق رخ می دهد، ما بین سه نقش اولیه خود. یعنی قربانی، ستمگر و ناجی، در آمد و شد هستیم و هر سه و غیر مفید هستند.
در ادامه در حین خـوانـدن توصیف این نقش ها، این دو کار را انجام دهید: شخصی را به خاطر بیاورید که در هر سه نقش ماهر است، و شرایطی را به خاطر بیاورید که معمولاً در آنها این نقش ها را ایفا می کنید.
نقش قربانی در مثلث کارپمن
باور مرکزی: «زندگی من خیلی سخته؛ زندگی من خیلی ناعادلانه است؛ دلم به حال خودم می سوزه!» انگیزه: «تقصیر من نیست.» (دیگران مقصر هستند.)
فواید ایفا کردن این نقش: هیچ مسئولیتی برای حل کردن مسائل ندارید. ابراز نارضایتی میکنید. ناجی ها را جذب خود میکنید.
تاوان ایفا کردن این نقش: دیگر احساس نمی کنید که قادر به ایجاد تغییر هستید. همه چیز خارج از کنترل شماست. همه شما را به عنوان شناسند. هیچکسی شخصی را که پیوسته ناله میکند دوست نخواهد داشت.
عامل توقف: «احساس میکنم راه به جایی نمی برم چون هیچ قدرت و یا تأثیری ندارم. احساس میکنم بی فایده هستم.»
نقش ستمگر در مثلث کارپمن
باور مرکزی: «اطرافم مملو از افرادی است که احمق هستند و یا حداقل اینکه به اندازه من خوب نیستند.»
انگیزه: «تقصیر من نیست، شما مقصر هستید.»
فواید ایفا کردن این نقش: احساس می کنید که بالاتر از دیگران می دهد. هستید و احساس کنترل و قدرت به شما دست می دهد.
تاوان ایفا کردن این نقش: مسئولیت تمامی اتفاقات برعهده شما خواهد بود. شما قربانی ها را تولید میکنید. یک مدیر ضعیف خواهید بود و دیگران حـداقـل وظایف ممکن را در قبال شما انجام خواهند داد. هیچکسی یک زورگو را دوست ندارد.
عـامـل تـوقف: «احساس میکنم راه به جایی نمی برم چرا که به هیچ کسی اعتماد ندارم، احساس تنهایی میکنم.»
نقش ناجی در مثلث کارپمن
باور مرکزی: نجنگ! نگران نباش! بذار من وارد بشم و درستش کنم.
انگیزه: «تقصیر منه من مسئولم نه شما.»
فواید ایفاکردن این نقش: احساس چیرگی و برتر بودن به شما دست می دهد. احساس میکنید وجود و حضورتان ضروری است.
تاوان ایفا کردن این نقش: افراد از پذیرش کمک تان اجتناب خواهند کرد. شما قربانی ها را ایجاد کرده و مثلث کارپمن را ابدی و پابرجا میکنید. هیچ کسی فضول ها را دوست ندارد! عملاً
عامل توقف: «احساس می کنم راه به جایی نمی برم چون نمی تونم کسی رو نجات بدم. احساس میکنم زیر بار مسئولیت له شده ام.»
این سه برچسب، توصیفی از هویت شما نیستند. درواقع این برچسب ها صرفاً نحوه رفتار شما را در یک موقعیت مشخص توصیف کنند.
هیچ کسی به ذات، قربانی، ناجی و یا ستمگر نیست. اینها صرفاً نقشهایی هستند که ما تحت محرکهای خاص ایفا می کنیم و درواقع نسخه ناتمامی از خودمان را به نمایش می گذاریم.
دنیا صحنه نمایشی بیش نیست
همه ما همیشه تمامی این نقش ها را ایفا می کنیم. اغلب در یک سه این الگوها را به نمایش میگذاریم.
مثال برای مثلث کارپمن
برای شفاف تر کردن موضوع، مکالمه فرضی خودم را با یکی از مشتریانم با شما موقعیت خاص، هر به اشتراک میگذارم:
من (با عصبانیت): این چیدمان اتاق کاملا غلطه! من گفته بودم که چه شکلی باید باشه. مگه خیلی سخته طوری که آدم می خواد بچینید؟ دونات چیه دیگه؟ دیگه به مردم دونات نخورونید! جلسه تا ۱۵ دقیقه دیگه شروع میشه! (ستمگر)
مشتری (با ناله): من درخواست شما رو به واحد تدارکات فرستادم امـا اصـلا جواب نمیدن. آخـه خـودم تنهایی همه کارهای آماده سازی برای این کنفرانس رو انجام دادم بدون اینکه کسی کمکم کرده باشه..
(قربانی) من (راضی): ببین، نگران نباش. من الان خودم تنهایی سالن رو مرتب و آماده میکنم. خودم برای همه مهمونا تخم مرغ می پرم (ناجی)
مشتری (مضطرب): همه سخنران های ازخودراضی مثل شما همیشه همین طوری رفتار میکنن کلی پول بهتون میدیم و باید همه چی رو با خودتون بیارین دیگه. هر موقع هم که ناراضی هستین شلوغش میکنین.
(ستمگر) سعی میکنم جلسه مون خوب برگزار بشه. هیچکسی نمی فهمه آماده کردن سالن جلسه توی یه مدت کوتاه چقدر سخته و وقتی هم که این کار رو انجام میدی، همه ازت بدشون میاد. (قربانی)
من (با ناله): من فقط و این مکالمه به همین صورت ادامه پیدا میکند!
البته این تغییر نقش ها ممکن است سریع تر نیز اتفاق بیفتد. به آزاردهنده ترین فردی که در تیمتان دارید فکر کنید؛ به کسی که همین حالا هم برایتان مشکل ساز است. آیا احساس کردید که ناگهان وارد حالت ستمگر شده اید (خیلی عصبانیم میکنه!)، همین طور قربانی خیلی ناعادلانه است. چرا نمی تونم برم با یه تیم دیگه کار کنم؟) و ناجی (من سعی میکنم خودم همه کارهاش رو انجام بدم تا سرعتش بیشتر شه.) درواقع هر سه حالت را تجربه کردید.
نقش چاره ساز شما
هم ما معمولاً میل داریم نقشی را که مورد علاقه مان است ایفا کنیم. اگر شما مانند اکثر افرادی که به آنها تدریس کرده ام باشید، در پاسخ به این سؤال که معمولاً در کدام قالب رفتار میکنید، پاسختان «ناجی» خـواهـد بود. حتی اگر ناجی، نقش پیش فرض تان نباشد هم، یقین دارم که به خوبی آن را می شناسید.
وقتی در حالت ناجی هستیم، مکررا وارد می شویم تا مشکلات را حل کنیم، نظرات و پیشنهاداتمان را ارائه دهیم و مسئولیتهایی را برعهده میگیریم که باید دیگران عهده دار شوند.
ما این کارها را با مقاصد خوب انجام می دهیم؛ درواقع فقط تلاش میکنیم کمکی کرده باشیم و به عنوان یک مدیر، بر ارزش ها بیفزاییم.
اما اکنون شما میدانید که در اثر این اقدامات، هر دو طرف تاوان سنگینی را می پردازند ـ شما خسته میشوید و آنها آزرده خاطر.
شما فرصتهای رشد و همین طور پتانسیل افرادی را که با آنها کار میکنید محدود میکنید. شاید دیگر پی برده باشید که ناجی ها موجب پیدایش قربانی ها می شوند. البته بی تردید دوست دارید باور کنید که خلاف این مسئله است.
آیا دچار سرنوشتی شوم شده اید؟ بله، دچار سرنوشتی شوم شده اید
مشاهده الگوی مثلث کارپمن گام اول محکمی است برای مدیران پرمشغله تا بتوانند الگوی کار بیش ازحد را از بین ببرند. وقتی که عوامل محرک را بشناسید، دیگر می توانید عادت خود را دستخوش تحول نمایید. خبر بد اینکه تقدیر این است که تا پایان عمرتان همیشه در تله مثلث کارپمن بیفتید.
از طرف دیگر، خبر خوب این است که رفته رفته در زمینه شناخت این مثلث و غلبه بر این الگو پیشرفت خواهید کرد.
ساموئل بکت این مسئله را به بهترین شکل بیان می کند: «به شکست خوردن ادامه بده. ادامه بده. فقط سعی کن دفعه بعدی به بهترین شکل شکست بخوری!»
بهتر شکست خوردن یعنی اینکه سریع تر تشخیص بدهید در مثلث کارپمن گرفتار شده اید و سؤال تنبل (چگونه می توانم کمک کنم؟) را از خود پرسیده و سریع تر خود را از این مثلث برهانید.
رهایی و خروج از مثلث کارپمن
شما انسان خوبی هستید و تمام تلاشتان را می کنید تا افرادی که با آنها ارتباط دارید موفق شوند. شما می خواهید که بر ارزش ها بیفزایید و مفید واقع شوید. دوست دارید احساس کنید که کمک میکنید و تأثیری مثبت دارید. اما تفاوت بسیاری بین کمک کردن و وارد شدن و برعهده گرفتن مسئولیتها وجود دارد. در واقع در بسیاری از مواقع شما وارد ماجرا شده مسئولیتها را برعهده می گیرید. در نتیجه این کار، همه، یعنی خودتان، شخصی که در تلاش برای کمک کردن به او هستید، و تمام مجموعه ای که به آن خدمت میکنید، متضرر می شوند.
نیت خوب شما اغلب موجب می شود خستگی، نگرانی و کاهش بازدهی حاصل شود.
وقتی سعی میکنید به کسی کمک کنید، درواقع خواسته و یا ناخواسته جایگاه خود را ارتقا داده جایگاه طرف مقابل را پایین تر می آورید. می دانم که این مسئله خلاف عقل به نظر می رسد؛ چرا که اغلب، میل ما برای کمک به دیگران برآمده از توجه و علاقه خالصانه مان است. اما این نکته، وقـتی خـودمان را جای شخصی می گذاریم که به او کمک می کنیم، منطقی به نظر می رسد. وقتی به زمانهایی فکر کنید که دیگران کمک تان کرده اند، معمولا ترکیبی از احساساتی همچون مقاومت و عدم پذیرش، اضطراب و دستپاچگی، ناتوانی و رنج و آزار را به خاطر می آورید. چگونه می توانید راهکار کمک کردنتان را به شکلی اصلاح کنید که کارتان واقعاً سودمند باشد؟ یک نقطه شروع سودمند، مثلث کارپمن است.
سؤال تنبل: چگونه می توانم کمک کنم؟
سؤال «چگونه می توانم کمک کنم؟» از دو جهت قدرتمند است. اول اینکه شما همکارتان را مجبور کنید تا درخواست مستقیم و شفافی را ارائه دهد.
این کار می تواند برای او نیز سودمند باشد. شاید او به طورکامل مطمئن نباشد که چرا این مکالمه را با شما آغاز کرده است. یقیناً او می داند که خواسته ای دارد اما تا زمانی که این سؤال را نپرسیده اید، او پی نخواهد برد که خواسته خود را به طورکامل نشناخته است. حتی اگر اینگونه نباشد، این سؤال همچنان برای شما مفید خواهد بود چرا که دیگر می توانید در زمینه توجه کردن و یا نکردن به خواسته او تصمیم بگیرید.
مورد دوم اینکه مطرح کردن این سؤال موجب می شود دیگر فکر نکنید بهترین شیوه کمک کردن به طرف مقابل را می دانید و در نتیجه به سرعت وارد عمل نخواهید شد.
این رفتار، واکنش عادی یک ناجی است. دقیقا مانند «خب دیگه چی؟»، این سؤال هم یک ابزار مدیریت شخصی است که موجب می شود مشتاق و درعین حال تنبل باشید. بخش عظیمی از روز شما صرف انجام دادن کارهایی می شود که فکر می کنید دیگران از شما می خواهند انجام شان دهید.
گاهی وقتها کاملا در اشتباه هستید و البته این مشکل بزرگی نیست چرا که به سرعت به آن پی میبرید. مشکل اصلی زمانی است که کمی در اشتباه باشید چرا که در این حالت ناگهان متوجه می شوید خواسته های دیگران را انجام می دهید اما نه به طور کافی و این یعنی کارتان مفید است و آن قدر غلط نیست که کسی به شما هشدار دهد.
بی پرده صحبت کنید
نسخه دقیق تر و واضح تر «چگونه می توانم کمک کنم؟»، سؤال «از من چه می خواهید؟» است. این پرسش موجب می شود مکالمه دقیقا به هسته خود برسد، چه می خواهی؟ من چه می خواهم؟ و حالا، چه کار می توانیم بکنیم؟
اما مراقب باشید
احتمالاً می توانید حدس بزنید که لحن و تن صدای شما در حین مطرح کردن پرسش «از من چه می خواهی؟» از اهمیت بسیاری برخوردار است. جهت مرتبط ساختن این مسئله به مثلث کارپمن باید گفت که لحن تان در حالت ستمگر، توأم با عصبانیت خواهد بود، در حالت قربانی توأم با ناله و در حالت ناجی، توأم با آرامش.
یکی از راه های نرم تر کردن این سؤال، دقیقاً مانند سایر سؤال ها، اضافه کردن عبارت «کنجکاو هستم بدانم» خواهد بود. اتفاقی که با این کار رخ می دهد این است که سؤال تان از حالت بازجویانه به حالت پرسش برای کسب اطلاعات تبدیل می شود.
عبارات دیگری همچون «می خواهم بدانم…»، «برای اینکه بهتر درک کنم…»، «برای اینکه مطمئن شوم موضوع را متوجه شده ام …» نیز تأثیر مشابهی بر روی سؤال شما خواهند داشت. اضطراب مطرح کردن سؤال «چگونه می توانم کمک کنم؟» و شیوه مدیریت آن بزرگ ترین نگرانی که مردم در رابطه با مطرح کردن پرسش «چگونه می توانم کمک کنم؟» دارند، بازه وسیع پاسخهایی است که امکان دارد بشنوند.
«می خوام این کار خیلی بد، غیر منطقی و غیر ممکن رو انجام بدی.» «می خوام به جای من با یه کسی حرفی بزنی که احساس میکنم حرف زدن باهاش سخته.»
«میتونی همه پولت رو به من بدی لطفاً؟
«می خوام یه مورد جدید رو به کوه مسئولیت هات اضافه کنم.» آنچه ضروری است بدانید این است که صرف نظر از پاسخی که دریافت میکنید، می توانید واکنشهای متفاوتی از خود به نمایش بگذارید.
«بله» گفتن، یکی از این واکنش هاست.
همیشه می توانید «بله» بگویید، اما هنگامی که می دانید احساس اجبار برای بله گفتن موجب اضطراب تان می شود، نباید این کار را انجام دهید.
«نه، نمی توانم این کار را انجام دهم» یک گزینه دیگر است. داشتن جسارت برای «نه» گفتن، یکی دیگر از شیوه های کاستن از میزان کمک کردن تان به دیگران است.
«نمی توانم این کار را انجام دهم اما می توانم…» در واقع می توانید به «نه» اکتفا نکرده گزینه های دیگری را به طرف مقابلتان ارائه نمایید. راهکار دیگر این است که مدت زمان فکر کردن و پاسخ دادن را افزایش دهید. «بذار در موردش فکر کنم» و یا «مطمئن نیستم. باید چند تا مسئله رو بررسی کنم» گزینه هایی از این دست هستند.
از افرادی که به دنبال یک ناجی هستند اجتناب کنید عادت جدیدتان کلید این کار است وقتی شخصی در رابطه با مشکلش به شما توضیح داده و اتفاقاتی را که رخ داده انـد شـرح می دهد، کنترل خـود و وارد نشـدن بـه حـالت نصیحت دهنده و حلال مشکلات، دشوار است.
وقتی شخصی سؤالی همچون «چطور باید…؟» و یا «به نظرت در این مورد چه کار باید بکنم؟» را مطرح کرده به طور مستقیم از شما درخواست مشورت و راهنمایی میکند، تبدیل نشدن به یک حلال مشکلات برایتان تقریباً غیر ممکن خواهد بود.
چنین جملات فریبنده ای، تله های همچون پنیر داخل تله موش، نـور لامپ دستگاه حشره کش و شکلات داخل کابینت هستند! درواقع شما پیش از اینکه خودتان خبردار شوید، شروع به پاسخ دادن به طرف مقابل تان می کنید.
باید بدانیم که ارائه نظر و راهکار، زمان و مکان خاص خود را دارد. هدف ما این نیست که دیگر هیچگاه هیچ پاسخی به هیچ کسی ندهیم. هدف ما این است که در زمینه کمک کردن به افراد برای یافتن پاسخهای بهتر، پیشرفت کنیم.
پس عادت جدیدتان اینگونه خواهد بود؛ وقتی کسی با شما تماس گرفته، به سراغتان آمده، در دفتر کارتان با صدای بلند صدای تان کرده و یا پیامی برایتان ارسال نماید که مضمونی همچون «چطور باید این کار را انجام دهم؟» داشته باشد … به جای پاسخ دادن به او …. به او بگویید که سؤال خیلی خوبی را مطرح کرده است. اینگونه ادامه دهید: «ایده هایی دارم که با شما به اشتراک خواهم گذاشت. اما پیش از اینکه من نظرم را ارائه بدهم، شما درمورد افکاری که در ذهن خود دارید توضیح دهید.»
وقتی طرف مقابلتان پاسخ داد (البته یقیناً پاسخ خواهد داد)، . خود را به نشانه تأیید تکان داده علاقه خود را به تعامل و صحبت نشان دهید. وقتی جملات او به پایان رسیدند، به او بگویید: «واقعا عالیه. خب، دیگه چی کار می تونیم بکنیم؟» ادامه صحبتهای او را نیز تأیید کرده با اشتیاق به گفت و گو ادامه بدهید.
سپس بگویید: «این هم خوبه، چیز دیگه ای هم هست که اینجا بتونیم بررسی اش کنیم؟» پس از مطرح کردن تمامی این مسائل می توانید نظرات خود را نیز ارائه دهید. البته اگر مکالمه تان به شکل خوبی پیش می رود، به مطرح کردن پرسش «خب، دیگه چی؟» ادامه دهید تا تمامی ایده های طرف مقابل تان شنیده شوند.
عادت جدید خود را ایجاد کنید
وقتی این اتفاق می افتد..
درمورد لحظه، شخص و یا احساسی بنویسید که به عنوان عامل محرک شما عمل میکند.
در این مورد، عامل محرک شما میزان علامتان به کمک کردن است. به جای شما را تحریک می کند؟ معمول بنی شخصی سولانی همچون چطور باید که با میشه لطف که با مراد این که بتونم که رح می کند، تحریک می شدید که به او پاسخ دهید از طرف دیگر شاید عامل محرک تان زمانی باشد که شخصی به دفتر کارتان آمده در مورد شرایطی با شما سخن می گوید و بهترین راه حل ممکن به سرعت هنتان خطور می کند. گاهی وقتها مسئله مشابهی در یک جلسه می رخ می دهد.
در برخی مواقع نیز با خود می گویید که اگر خودم این کار را انجام دهم، همچی سریع تر پیش خواهد رفت. این در حالی است که در بیش تر مواقع دید شفافی در رابطه با این کار نداریدا به طورکلی عامل محرک شما هر باری است که احساس نیاز می کنید وارد صحنه شده و داوطلبانه مسائل را حل کنید. در این خصوص، بزرگ ترین توهین وقت تان، انرژی تان و مقاصد خوب تان این است که شخصی که به او کمک می کنید شاید حتی به کمک تان نیاز نداشته باشد و آن را نخواهد.
به جای اینکه…
عادت قدیمی خود را متوقف نمایید، آن را بنویسید. دقیق و شفاف یادداشت کنید.
عادت قدیمی که قصد متوقف کردن آن را دارید، داوطلب شدن برای کمک کردن به دیگران است. شما راه حل ارائه می دهید، پاسخها را مهیا میکنید و به فهرست کارهای خود می افزایید. شما فرض می کنید که خواسته طرف مقابلتان را می دانید درحالی که آن شخص همچنان خواسته خود را به شکلی دقیق مطرح نکرده است. به طور خلاصه، شما مسئولیت وظایف دیگران را به دوش میکشید.
من می خواهم..
عادت جدید خود را شرح دهید. عادت جدیدتان چیزی شبیه به این خواهد بود: «از طرف مقابل، در رابطه با نحوه کمک کردن سؤال خواهم کرد.»
با مطرح کردن پرسش «چطور می تونم کمک کنم؟» و یا پرسش بی پرده تر و واضح تری مانند «از من چه چیزی می خواهی؟» به دنبال شفافیت بیش تر هستید.
منبع: عادت مربیگری | مایکل بانگی استانیر | شهاب حاجی زاده
درسنامههای توسعه فردی