هفت دروغ درباره یادگیری

هفت دروغ درباره یادگیری

مدام به شما دروغ می‌گویند. گاهی خودتان به خودتان دروغ می‌گویید. همگی در معرض جدایی بی‌پایان از اطلاعات غلط قرار داریم؛ از اطلاعات غلط درباره محدودیت‌های‌مان گرفته تا توانایی‌هایمان آن‌ قدر اطلاعات مختلف دریافت می‌کنیم که عکس درمان انتخابی جز باور کردنش نداریم. مشکل این است که این پیام‌ها مستقیم در مقابل تلاش شما برای بی‌حد و مرز شدن قرار می‌گیرند. این ایده‌های محدود فرض شده در ذهن ما ممکن است ما را از پیشرفت باز دارند یا در جهت هدایت کنند که نمی‌خواهیم. بنابراین بیایید این هفت محدودیت را مشخص و آن‌ها را دقیق بررسی‌ کنیم و سپس با چیزی بهتر جایگزین کنیم.

دروغ شماره‌ یک: هوش تغییر نمی‌کند

ظاهراً به‌نظر می‌رسید رِی انسانی بسیار مثبت است؛ وی کسب‌وکار خودش را داشت، شبکه اجتماعی درحال پیشرفتی داشت و عاشق این بود که اطراف انسان‌هایی با ایده‌های بزرگ باشد؛ افرادی که احتمالاتی را در ذهنشان فرض می‌کردند که بیشتر ما حتی خوابش را هم نمی‌دیدیم.

وقتی ری دختردار شد، پی‌برد شاید آن‌قدر که فکر می‌کردم مثبت نیست. ذهنیتی متفاوت، به شکلی ظریف و نامحسوس خودنمایی کرد. اول به شکل واکنش‌های متجلی شد که به کارهای دختر کوچکش نشان می‌داد. به‌جای این‌که اعتقاد داشته باشد می‌تواند بر نحوه رفتار دخترش تأثیر بگذارد. ری فکر می‌کرد: «همین است که هست.» زمانی‌که نامزدش سعی می‌کرد چیزهای جدیدی به دخترش بیاموزد، ری متوجه شد احساس ناراحتی می‌کند؛ گویی دوست‌داشت دخترش را از ناامیدی محافظت کند و بگوید اشکالی ندارد اگر قادر نیست آنچه را آموزش داده‌می‌شد، یاد بگیرد. و از این فکر دائمی آگاه شد که دخترش «برای یادگیری موضوعی مشخص بیش‌ از حد کوچک است».

روزی نامزد ری به‌ او نگاهی انداخت و گفت: «تو فکر می‌کنی او نمی‌تونه چیزهای جدید یاد بگیره؟ به‌نظرت هیچ‌وقت از اینی که هست فراتر نمی‌ره؟» پاسخش قطعاً منفی بود؛ ری عاشق دخترش بود و دخترشان بسیار باهوش و کنجکاو بود و عاشق یادگیری چیزهای جدید. عکس این‌ موضوع هم صحیح بود. با این‌ حال، ری اطلاع داشت نوعی باور محدود کننده در اعماق وجودش جا خوش کرده بود و زمزمه می‌کرد: «نه، اون همینه که هست.» ری با ذهنیتی ثابت درباره‌ی هوش دختر خود دست ‌و پنجه نرم می‌کرد.

این باورها بسیار ظریف و نامحسوس هستند. تعداد اندکی از ما آگاهانه درباره محدودیت‌های خود یا محدودیت‌هایی که اعتقاد داریم دیگران دارند، فکر می‌کنیم. البته این ذهنیت‌ها از جاهایی نشأت می‌کنند که خیلی عمیق به خوشحالی و رضایت ما خدشه وارد می‌کنند. اگر ما باور کنیم پیشرفت غیرممکن است، پس در واقع امکان بهبودی نخواهیم داشت. دستیابی به هر چیزی وقتی اعتقاد نداشته باشید شدنی است، مشکل خواهد بود.

هوش شما نه‌تنها انعطاف‌پذیر است، بلکه به توانایی‌تان در ایجاد ذهنیت رشد نیز بستگی دارد. نگاهی به رفتار خود بیندازید به حرف زدن خود گوش کنید؛ ذهنیت ثابت معمولاً خود را در زبان هر فرد نشان می‌دهد. شاید با خود بگویید: «من در خواندن خیلی توانا نیستم.» این نوع عبارات نشان می‌دهد شما اعتقاد دارید این موقعیت کاملاً ثابت است و مهارت‌های خود را نمی‌توانید بهبود دهید. و در عوض، سعی کنید چیزی مثل این بگویید: «این چیزی است که من هنوز خیلی‌خوب یادش نگرفته‌ام.» این تغییر زبانی را می‌توان به هر چیزی که می‌خواهید بهبود دهید اعمال کنید.

باور جدید: هوش سیال و تغییر پذیر است.

دروغ شماره ‌دو: ما فقط از ۱۰ درصد مغزمان استفاده می‌کنیم

همگی این افسانه را شنیده‌ایم. برخی از ما اولین‌بار آن را در کلاس شنیدیم، باقی ماند از دوستی این ‌موضوع را شنیدیم برخی‌ها هم از طریق رسانه‌ها آن را شنیدیم شاید در برنامه مستند، تلویزیونی یا فیلم سینمایی. این افسانه معمولاً در بستر مشخص کردن احتمالاتی که آرزویشان را داریم، استفاده می‌شود: اگر می‌توانستیم به باغی مغزمان هم دسترسی پیدا کنیم، چه کارهایی که نمی‌توانستیم بکنیم.

این ‌فرض همچنین در طول صد سال گذشته همواره در تبلیغات تلویزیونی و فیلم‌های بی‌شماری مطرح‌شده است. اقتباس سینمایی از کتاب زمینه‌های تاریک که با عنوان بی‌حد و مرز در سال ۲۰۱۱ تولید شد، می‌گوید ما از ۲۰درصد عملکرد مغزمان‌ استفاده ‌می‌کنیم؛ فیلم سینمایی لوسی که در سال ۲۰۱۴ تولید شد، می‌گوید ما در آن‌ واحد از ۱۰درصد مغزمان استفاده می‌کنیم.

در سال ۲۰۱۷ یک قسمت از سریال آینه ‌سیاه، سریالی که به دلیل تحقیقات فراوان و استفاده فکر شده از واقعیت‌ها و آمارها معروف شده‌است، این افسانه را تکرار می‌کند: «حتی در بهترین حالت هم موافقت از ۴۰درصد ظرفیت مغز خود استفاده ‌می‌کنیم.» تمام این گفته‌ها متمرکز بر ایده‌ی باز کردن قفل پتانسیل فوق‌العاده اما پنهان ما هستند.

نیازی به ‌گفتن نیست که ‌این ‌افسانه بسیار فراگیر است، اما صحت ندارد.

  • بررسی مغزهای آسیب ‌دیده نشان می‌دهد هیچ ناحیه‌ای از مغز نیست که بدون از دست دادن توانایی، متحمل آسیب شود. اسکن‌های مغزی نشان دادند تمام نواحی مغزی فعال هستند؛ حال فعالیتی که انجام می‌دهیم هر چه باشد. حتی زمانی‌که در خواب هستیم، تمام بخش‌های مغزمان از خود عملکردی نشان می‌دهد.
    • مغزهای ما خوره‌ انرژی هستند. مغز انسان تنها ۲درصد از وزنش را تشکیل می‌دهند اما تا۲۰ درصد از انرژی او را مصرف می‌کند که این مقدار بیش‌از هر اندام دیگری در بدن است. ما به این مقدار انرژی برای اندامی که ۴۰ درصد یا کمتر کارایی دارد نیاز نداریم.
    • دانشمندان همچنین مشخص کردن نواحی مختلف مغزی عملکردهای مجزا دارند که همگی در کنار هم عمل می‌کنند. پس از نگاشت گسترده مغز درطول چند دهه، آن‌ها نتیجه گرفتند هیچ ناحیه‌ای از مغز نیست که عملکردی نداشته باشد.
    • سرانجام، همان‌طور که پیش‌تر آموختیم مغز فرایندی به‌عنوان هرس سیناپسی استفاده می‌کند. اگر بخشی بزرگ از مغزهای خود را استفاده نکنیم، انتظار می‌رود نواحی انحطاط بسیاری مشاهده شوند. (اما این‌طور نیست، مگر در صورت بیماری‌های ‌مغزی.)

 

واقعیت این‌ است: آنچه دوست‌دارم از این ‌موضوع درک‌کنید، این است که تمام قدرت مغزتان همین الان در اختیارتان است. آرمان ‌شهری که هر یک از این فیلم‌ها و برنامه‌های تلویزیونی نشان‎ می‌دهند برای شما نیز ممکن ‌است. گرچه تمام مغزمان استفاده می‌کنیم، برخی ‌از افراد از مغز خود بهتر از دیگران استفاده ‌می‌کنند. همان‌طور که اکثر افراد از ۱۰۰درصد بدن خود استفاده می‌کنند. برخی از بدن‌ها سریع‌تر، قدرت‌مندتر، انعطاف‌پذیرتر و پرانرژی‌تر از دیگر بدن‌ها هستند. راه اصلی این است که یاد بگیریم چطور از مغز خود به شکلی کارآمد و مؤثر استفاده کنیم.

 

باور جدید: من یاد می‌گیرم از تمام مغزم به بهترین شکل ممکن استفاده کنم.

 

دروغ شماره سه: اشتباهات شکست هستند

وقتی اسم انیشتین را می‌شنویم، درخشش و شاهکارهای فکری به ذهنمان می‌آیند که تصور هم نمی‌کنیم هرگز بتوانیم شبیه‌شان را خلق کنیم، اینشتین کارهای ‌زیادی انجام‌داد تادر زمینه‌های علمی، به‌خصوص فیزیک بیش‌از تمام دانشمندان عصر ما موجب پیشرفت شده باشد. کشفیات وی برخی از مهم‌ترین فناوری‌های عصر جدید را ممکن ساختند.

با داشتن چنین شهرتی، به‌راحتی می‌توان فرض کرد انیشتین هیچ‌گاه اشتباهی مرتکب نمی‌شده ‌است؛ اما این‌طور نیست. پیشرفت وی را در مدرسه کند می‌خواندم و او دانش‌آموزی پائین‌تر از سطح متوسط بود. از همان دوران کودکی مشخص بود شیوه تفکر و یادگیری‌اش با باقی دانش‌آموزان کلاسش متفاوت است. مثلاً او دوست ‌داشت مسائل مشکل‌تری در ریاضیات حل ‌کند، اما مسائل ساده ‌را خیلی‌خوب حل نمی‌کرد.

انیشتین در ادامه مسیر شغلی خود اشتباهات ریاضی ساده مرتکب شد که در برخی از مهم‌ترین آثارش دیده می‌شوند، برخی از اشتباهات بی‌شمار وی شامل هفت اشتباه اصلی در هر نسخه از نظریه نسبیت، اشتباهاتش در همگام‌ سازی ساعت در ارتباط با آزمایشاتش و بسیاری دیگر از این اشتباهات در محاسبات ریاضی ‌و فیزیک بکار گرفته‌شده برای مشخص‌کردن ویسکوزیته‌ی‌سیالات می‌شوند.

آیا انیشتین را به‌دلیل اشتباهاتش مایه‌ی ‌سرشکستگی می‌دانستند؟ به‌هیچ‌وجه. از همه مهم‌تر این‌که وی اجازه نداد اشتباهاتش او را متوقف کنند. وی همچنان به آزمایش کردم و افزودن دانسته‌های جدید به رشته خود ادامه داد. نقل‌قول معروف از وی وجود دارد که گفته‌است: «کسی که هرگز اشتباه نکرده در واقع هیچ چیز جدیدی رو امتحان نکرده‌است همچنین هیچ‌کس او را با اشتباهاتش به‌خاطر نمی‌آورد؛ مااو را فقط به‌خاطر دستاوردهایش به‌خاطر داریم.

با این‌ حساب چرا این‌ قدر از اشتباهات می‌ترسیم؟ شاید این‌ موضوع در ما ریشه دوانده باشد؛ از وقتی وارد مدرسه می‌شویم، ما را با توجه به اشتباهاتمان قضاوت می‌کنند و تعداد اشتباهاتمان در آزمون‌های مختلف نشان می‌دهد که پذیرفته می‌شویم یا رد. اگر اسم ما را در کلاس صدا می‌زدید و اشتباه پاسخ می‌دادیم، اکثرشان معمولاً آن‌ قدر خجالت می‌کشیدیم که دیگر هرگز دستمان را بلند نمی‌کردیم. 

ما باید این دیدگاه را تغییر بدهیم. بسیاری از ما خیلی از توانایی‌های واقعی خود فاصله داریم، چرا که از اشتباه کردن بیشتر از حد می‌ترسیم. به‌ جای این‌که اشتباهات را اثباتی برشکست ببینیم، باید برایمان اثباتی بر این باشد که چیزی جدید را امتحان کرده‌ایم.

واقعیت این است: اشتباه به‌معنای شکست نیست. اشتباهات نشان می‌دهند که شما درحال امتحان کردن چیزی جدید هستید.

شاید فکر کنید همیشه باید فوق‌العاده باشید، اما زندگی فقط مقایسه کردن خود با دیگران نیست، بلکه مقایسه کردن خودتان با کسی است که دیروز بودید. وقتی از اشتباهات خود درس می‌گیرید، شما را به چیزی بهتر از گذشته تبدیل می‌کنند.

همچنین به‌خاطر داشته باشید شما اشتباهاتتان نیستید. اشتباه کردن هیچ‌چیزی درباره‌ی شما به‌عنوان یک فرد نمی‌گوید. به‌راحتی می‌توان نتیجه گرفت شما ذاتاً بی‌ارزش هستید، اما این‌طور نیست و همه افراد اشتباهاتی مرتکب می‌شوند اشتباهات شما را نمی‌سازند شما آن‌ها را زیر پا می‌گذارید و مانند پلکانی برای رفتن به مرحله بعد از آن‌ها استفاده می‌کنید. مهم نیست چطور اشتباه کرده‌ایم، مهم این است که چطور آن را مدیریت کنیم.

 

باور جدید: شکست وجود ندارد شکست فقط در یادگیری معنادارد.

 

دروغ شماره چهار: دانش قدرت است

همگی عبارت «دانش قدرت‌ است» را شنیده‌ایم که خود دلیلی برای یادگیری است، گویی دانش به‌تنهایی به ما قدرت می‌دهد. همچنین شهر این عبارت را زمانی شنیده باشید که در واقع هدفی عکس هدف اصلی داشته باشد: دلیلی برای امتناع از ارائه اطلاعات یا دانش خود به فرد دیگر در مذاکره.

به‌ عبارت‌ دیگر، دانش مهم است، اما «انجام عمل» است که موجب قدرتمند شدن آن می‌شود. فرهنگ ما در همین بخش ایراد پیدا می‌کند. همان‌طور که گفته شد، ما هر روز غرق اطلاعات هستیم. امروز بیش‌ از هر زمان در تاریخ بشر به دانش دسترسی داریم و این حجم از اطلاعات هر روز عمل کردن را برای ما سخت‌تر و سخت‌تر می‌کند.

واقعیت این است: دانش قدرت نیست. دانش فقط پتانسیل این را دارد که قدرت باشد. شما می‌توانید این مقاله را بخوانید و تمامش را به‌خوبی بیاموزید؛ اما اگر از آن استفاده نکنید، بی‌فایده خواهد بود. اگر دانش خود را به عمل تبدیل نکنید، تمام کتاب‌ها، پادکست‌ها، سمینارها، برنامه‌های آنلاین و پست‌های الهام‌بخش در رسانه‌های اجتماعی هم نتیجه‌بخش نخواهند بود.

صحبت کردن درباره‌ی آنچه می‌آموزیم ساده است، اما من دوست دارم شما را به این چالش دعوت کنم که درباره‌اش صحبت نکنید و در عوض آنچه را آموخته‌اید، نشان دهید.

همیشه می‌گویند: «صد من حرف جای عمل را نمی‌گیرد.» قول ندهید، اثبات کنید. نتایج خودشان گویای همه‌چیز خواهند بود.

 

Mental health concept illustration Free Vector
هفت دروغ یادگیری

دروغ شماره‌پنج: یادگیری چیزهای جدید خیلی مشکل است

زمانی‌ که واژه یادگیری را می‌شنویم، معمولاً یاد مدرسه می‌افتیم. تعداد کمی از ما خاطرات خوبی از مدرسه داریم. حتی اگر از نظر درسی عملکردی خوب داشته‌باشیم، مدرسه معمولاً برایمان آمیخته با دردهای دوران رشد و جوانی است، جایی‌که برای اولین‌بار عشق را تجربه کردیم (واحتمالاً رد شدن از سوی دیگران) و طعم کسل شدن تا حد مرگ را چشیدیم. برای آن‌هایی که در مدرسه مشکل داشتند، احساس خجالت، شک و این‌که برای یادگیری هر چیزی بیشتر از حد احمق هستیم، همگی با واژه مدرسه در هم آمیخته‌اند. عجیب نیست وقتی به یادگیری فکر می‌کنیم، دشواری‌ و نزاع به ذهنمان می‌آید.

کارول گریدر زیست‌شناس مولکولی در امریکاست می‌گوید: «زمانی‌که در مدرسه ابتدایی تحصیل می‌کردم، در هجی‌کردن و املا مشکل داشتم و نمی‌توانستم صدای کلمات را بشناسم، بنابراین در کلاس‌های جبرانی حضور پیدا می‌کردم. یادم است معلمی خصوصی داشتم که مرا به اتاقی دیگر می‌برد. احساس می‌کردند به اندازه‌ای دیگر دانش‌آموزان خوب نیستم.»

بعداً مشخص شد او دچار خوانش‌پریشی است؛ نوعی ضعف یادگیری که بر بخش‌هایی از مغز تاثیر می‌گذارد که زبان را پردازش می‌کنند. کسانی که دچار خوانش‌پریشی هستند، در شناسایی صداها و ارتباط دادن آن‌ها با حروف و واژه‌ها مشکل دارند که در نهایت به مشکلاتی در خواندن و گاهی اوقات صحبت کردن می‌انجامد. دورید احساس حماقت می‌کرد و می‌گفت غلبه بر این‌ موضوع برایش مشکل بوده‌است، اما هرگز تسلیم نشد.

«همواره به‌دنبال راهی برای جبران بودم. یاد گرفتم همه‌ چیز را به‌ خوبی حفظ کنم اما قادر نبودم کلمات را هجی کنم. بنابراین بدان که در کلاس‌هایی مثل شیمی یا آناتومی شرکت می‌کردم و مجبور بودم همه‌چیز را حفظ کنم، مشخص شد در این کار خیلی توانا هستم. هرگز برای خود شغلی تعیین نکرده بودم. به خودم چشم بندهایی زده بودم که مرا در میان موانع با مشکلات زیادی روبه‌رو کرده‌است. اما من همان‌طور جلو می‌رفتم. من از همان اول مهارت وفق دادن خودم با شرایط را داشتم.»

واقعیت این است که یادگیری همواره آسان نخواهد بود، اما تلاش کردند در نهایت نتیجه می‌دهد. در واقع یادگیری باید کمی سخت باشد؛ در غیر این صورت شما فقط آنچه را می‌دانید کمی تقویت می‌کنید. اگر تا به امروز سعی کرده باشید با تبری کند چوب خرد کنید، حتما می‌توانید انجام این کار بسیار بیشتر از آنچه فکرش را بکنید زمان و انرژی می‌برند. به‌همین صورت نداشتن انگیزه یا روش‌های ناکافی موجب کند شدن شما می‌شوند و کاری می‌کند احساس کنید یادگیری، بیش‌ازحد مشکل است. 

راه‌حل این مسئله برداشتن قدم‌های کوچک و ساده است. فردی سنگ‌بری را درنظر بگیرید. شاید سنگ‌بری بنشیند و مدتی که یک عمر به‌نظر می‌آید، سنگ خود را ببرد و فقط یکی دو تراشه بدنتان در آن ایجاد کند، اما در یک لحظه، سنگ از هم باز می‌شود. آیا فقط یک ضربه‌ی به‌خصوص چنین اثری داشته‌است؟ خیر، تلاش مستمر وی بود که سنگ را برای نصف شدن آماده کرد.

همچون ماجرای سنگ‌بری به مبحث و مقوله یادگیری نزدیک شوید. این کار نیازمند صبر است، باید نگاه مثبتی داشته باشید و با نیازهای خود منطبق شوید. اگر از کسانی هستید که با داشتن کتاب در دستش بهترین عملکرد را دارد خیلی هم خوب است.

اما اگر می‌دانید این روش برایتان مؤثر نیست، چرا دوباره‌ کاری می‌کنید؟ به‌ دنبال راه‌های دیگر برای یادگیری باشید که برایتان مؤثر باشند.

واقعیت این است: گاهی یادگیری چیزهای‌ جدید مشکل است. مهم‌تر آنست که یادگیری، مجموعه‌ای از روش‌هاست؛ فرایندی که قطعا باید بدانید چه‌طور یاد بگیرید راحت‌تر خواهد بود.

 

باورجدید: زمانی‌که راه‌هایی دید برای یادگیری می‌آموزید، چالش یادگیری چیزهای‌جدید برایتان جالب، ساده‌تر و لذت‌بخش‌تر خواهد بود.

 

دروغ شماره‌شش: انتقاددیگران مهم‌ است

سال‌ها پیش من‌ از سخنرانان اصلی رویدادی به میزبانی دیپاک‌چوبرا بودم. پس‌از سخنرانی خود میان تماشاچیان نشستم که باقی برنامه را تماشا کنم. با کمال تعجب، فردی قدبلند به من نزدیک و به سمتم خم شد. من سرم را بلند کردم و یکی از بازیگران محبوبم، یعنی جیم‌کری را ملاقات کردم.

بعد از مراسم، در لابی هتل با جیم‌کری درباره‌ی خلاقیت صحبت کردم. او گفت: «جیم، الان مشغول فیلم احمق و احمق‌تر ۲ هستم و باید واقعاً باهوش باشم که بتونم توی نقش احمق و احمق‌تر بازی کنم.»

چند هفته بعد، یک روز تمام درخانه جیم بودم. هنگام استراحت که در آشپزخانه مشغول درست‌کردن گواکامولی بودیم (یکی از غذاهای‌ مغذی محبوب‌ من) سوال کردم: «تو بازیگر بی‌نظیری هستی، اما به نظرت یه‌خورده جلوی دوربین زیاده‌روی نمی‌کنی؟» جیم‌گفت: «اون‌ طوری بازی می‌کنم، چون دوست دارم به تماشاچی‌ها اجازه بدم خودشون باشند.

مشکل اصلی امروز ما اینه که مردم واقعاً بروز نمی‌داند چه کسی هستن، چون از این‌که بقیه راجع بهشون چه فکری می‌کنند می‌ترسند.» جیم به این جمله ایمان دارد و اسمش را «رهاکردن افراد از دغدغه‌ها» گذاشته‌است. او در مصاحبه‌ای در جشن فارغ‌التحصیلی دانشگاه بین‌المللی ماها ریشی این‌ موضوع را بیشتر شکافت:

«هدف زندگی من همواره این بوده که افراد را از دغدغه‌هاشون رها کنم… شما چطور به این دنیا خدمت خواهیدکرد؟ به چه چیزی نیاز دارین که استعدادتون می‌تونه بهتون بده؟ فقط همین رو باید بفهمین تأثیری که بر دیگران دارید ارزشمندترین دارایی شماست. هر چه در زندگی بدست بیارین، روزی از بین میره تنها چیزی که از تو باقی می‌مونه، همون چیزی که در قلبتون بوده.»

سریع‌ترین دانش‌آموزان روی کره زمین، کودکان هستند و دلیلش این است که برایشان مهم نیست که دیگران چه فکری درباره‌شان می‌کنند. آن‌ها از اشتباه کردن و شکست خوردن خجالت نمی‌کشند، زمانی‌که راه رفتن یاد می‌گیرند، سیصد بار زمین می‌خورند و سیصد بار بلند می‌شود و احساس شرم و خجالت نمی‌کنند. فقط می‌دانند دوست دارند راه بروند.

همان‌طور که سن ما بیشتر می‌شود، این‌طور راحت بودن هم برایمان مشکل‌تر می‌شود. شاید به کلاس آواز برویم یا در کلاس‌های کدنویسی شرکت کنیم، اگر با نوتی برخورد کنیم که قادر به خواندنش نیستیم یا همان‌طور که یاد می‌گیریم دچار اشتباه شویم، یاد گرفتن را متوقف می‌کنیم.

اکثر ما زمانی‌که به امتحان کردن چیزی جدید فکر می‌کنیم، از نظر دیگران می‌ترسیم. آنچه از داستان برادران رایت می‌آموزیم این است که تصورات عمومی فاسد و فریبنده هستند و مردم نمی‌تواند آنچه را اعتقاد دارند ممکن است، با آنچه واقعاً رخ می‌دهد تطبیق دهند.

واقعیت این است: خلق زندگی دلخواهتان شاید کمی ترسناک به‌نظر برسد. اما می‌دانید چه چیزی از آن هم ترسناک‌تر خواهدبود؟ پشیمانی. روزی‌ که درحال کشیدن نفس‌های آخرمان هستیم و دیگر هیچ‌یک از نظرهای دیگران و ترس‌هایمان اهمیتی ندارد، فقط این مهم خواهد بود که چطور زیسته‌ایم. از کسی که دوست ندارید موعظه‌تان کند، انتقاد نشنوید.

اگر قضاوت‌های ناعادلانه درباره خودتان را نادیده نگیرید، هرگز پتانسیل واقعی خود را کشف نخواهید کرد. اجازه ندهید انتظار و نظر دیگران زندگی شما را هدایت کند و به نابودی بکشاند.

 

باورجدید: دوست‌داشتن، عشق‌ورزیدن یا احترام‌گذاشتن به‌ من، وظیفه‌ی شما نیست. وظیفه‌ی خودم است.

 

دروغ شماره‌هفت: نبوغ ازبدو تولد آغاز می‌شود

امروزه بروس‌لی، یکی از ستاره‌های سینما، فیلسوف با یکی از با استعدادترین مبارزان هنرهای رزمی در تاریخ ورزش شناخته می‌شود. با این‌حال با توجه به پیشینه‌ وی اگر فرض را بر این می‌گذاشتید که نبوغ از بدو تولد آغاز می‌شود هرگز نمی‌پنداشتید او در بزرگسالی نابغه خواهد شد خانواده لی، کمی از پس تولد وی از سان‌فرانسیسکو به هنگ‌کنگ نقل‌مکان کردند کمی پس‌ از ورود به هنگ‌کنگ، ژاپن هنگ‌کنگ را اشغال کرد که موجب شد برای بزرگ‌شدن و رشد کردن، به مکانی پرسروصدا و بی‌نظم، هم از نظر سیاسی و هم اجتماعی، تبدیل شود.

لی، با این مشکل روبرو بود که همه او را بیگانه می‌دیدند. وی کاملاً چینی نبود، بنابراین دانش‌آموزان در کلاس مسخره‌اش می‌کردند. همچنین مثل دیگر بچه‌های مدرسه‌ی خصوصی‌اش، کاملاً بریتانیایی نبود. بنابراین در مدرسه او را به‌خاطر شرقی‌ بودنش دست‌ می‌انداختند. همیشه احساس تنش داشت، بنابراین برای مبارزه در زندگی خود، به مبارزه‌کردن روی‌ آورد. به‌ مرور جنگیدن به بخشی از وجودش تبدیل شد. نمره‌هایش پایین بودند و آن‌قدر در مدرسه دعوا می‌کرد که او را به مدرسه ابتدایی دیگری فرستادند.

زمانی‌ که سیزده‌ساله بود، با معلمش‌مان ملاقات کرد که به وی سبک بینگ چون را آموزش داد. وی در مدرسه معلم مشهور خود پذیرفته شد و شروع به یادگیری این سبک از کونگ‌فو کرد. همچون باقی دوران تحصیل خود، وی همچنان از سوی کودکان چینی که احساس می‌کردم او به اندازه‌ی کافی شبیه‌شان نیست که اجازه پیدا کند این تکنیک را بیاموز، تمسخر می‌شد. وی همیشه نیازداشت خود را و توانایی‌هایش را به دیگران اثبات کند و مبارزاتش را به خیابان کشاند، این تنش درونی، همراه با سرسره‌ی کنگ‌فو که وی را به‌ مرور به سمت خشونت‌های خیابانی کشاند، موجب شد لی بیش‌از آنچه یاد بگیرد، مبارزه کند.

او از طریق تمایل و گرایش به مبارزه، شهرتی در زمینه‌ی کله‌خر بودند در مبارزات خیابانی برای خود دست‌ و پا کرد. بعد از یک مبارزه‌ی خیابانی خیلی بد، یکی از افسران پلیس رده‌بالا با والدین لی تماس گرفت و به آن‌ها گفت پسرشان دستگیر می‌شود. پسری که شب قبل کتکش زده بود پسر این افسر پلیس بود. پدر لی سریع کاری کرد که او دوباره به آمریکا بازگردد؛ هرچه باشد او هنوز شهروند آمریکا بود.

بنابراین، لی با صددلار در جیبش به امریکا رفت. لی بعدها در مصاحبه‌ای گفت: «مثل بسیاری از بچه‌های چینی که تازه به امریکا رسیده بودند، اولین شغل من هم شستن و جمع کردن ضعف در رستوران بود.» او شغل‌های عجیب‌ و غریب را امتحان کرد و کوشید خرج زندگی خود را درآورد و درنهایت شروع به تدریس هنرهای رزمی کرد.

بروس‌لی فقط مستعد نبود، بلکه مایل بود به دیگران هم‌ درس بدهد و هر کسی را که نزدش می‌رفت، به شاگردی می‌پذیرفت؛ صرف‌نظر از این‌ که نژاد و گذشته‌اش چه بود. این‌ موضوع به‌ سرعت باعث ناراحتی جامعه چینی‌های اوکلند شد که احساس می‌کردند این تکنیک‌ها نباید به‌غیر چینی‌ها آموزش داده‌ شود. درنهایت وی مجبور شد از حق خود برای تدریس دفاع کند. جامعه سنت‌گرایان چینی وی را برای مبارزه به چالش کشیدند و گفتند اگر برنده شود می‌تواند مدرسه‌ای خود را نگه دارد؛ اما اگر ببازد، باید مدرسه را تعطیل و تدریس به افرادی خارج از گروه قومی خودشان را متوقف کند.

شیوه‌ی لی با دیگر اشکال هنرهای‌ رزمی تفاوت داشت. زمانی‌که هنوز در هنگ‌کنگ بود، دوره‌های رقص گذراند و در سال ۱۹۵۷ آن‌قدردررقص خوب شدکه جایزه‌ی قهرمانی چاچا را از آن خود کرد. وی حرکاتی را که در رقص آموخته بود به تکنیک‌های مبارزه خود اضافه کرد. وقتی دیگر مبارزان معمولاً ثابت می‌ایستادند، و دائم رقص پا می‌کرد که درنهایت موجب افزایش توانایی وی در تطبیق با حرکات رقبایش می‌شد. لی این تکنیک را در تمام چیزهایی که بعداً در زندگی آموخت پیاده کرد. نهایتاً شیوه وی فقط شامل بینگ چون نمی‌شد، بلکه بوکس شمشیر بازی و رقص را نیز درخودداشت.

این دوران، دوران عطف زندگی وی بود. پیشتازان قدیمی در برابر مبارز جدید. همسر لی، لیندا آن زمان هشت‌ماهه باردار بود و وی این صحنه را به‌خوبی به‌خاطر دارد که فقط سه دقیقه طول کشید لی رقیب خود را زمین بزند و پیش‌از این‌که وی را به زمین بزند، ٪ رقیبش تمام اتاق را دوید و سعی کرد از لی دور شود.

پس‌ از مبارزه، لیندا شاهد بود و به‌ رغم پیروزی سرش را در میان دستانش گرفته‌ است. و به لیندا گفت تمریناتش او را برای چنین مبارزه‌ای آماده نکرده‌ بودند. آن‌طور که لیندا می‌گوید، این شروع تکامل او به سمت شیوه خودش برای هنرهای رزمی بود. پس‌ از این مبارزه، لی‌ دیگر تلاش نمی‌کرد دانش و آموخته‌های خود را محدود کند و بخش زیادی از آموزش‌های اصلی خود را نادیده گرفت. وی از حوزه‌های مبارزه خارج از ویندوز چون و کنگ‌فو تأثیر می‌پذیرفت و از آن‌ها برای شکل دادن فلسفه هنرهای رزمی استفاده کرد. در مصاحبه‌ی بعدی گفت: «من دیگه به سبک که معتقد نیستم.

من اعتقاد ندارم شیوه مبارزه چینی‌ یا ژاپنی داریم.» در عوض، رویکرد لی متمرکز بر مبارزه به‌ عنوان شیوه‌ای برای بیان فردی بود. «زمانی‌ که مردم برای یادگیری پیش من میان، قصدشون این نیست که از خودشون دفاع کنند. دوست دارند یاد بگیرند چطور خودشون رو از طریق حرکت، عصبانیت یا عزم بیان کنن.» وی باور داشت افراد مهم‌تر از سبک یاسیستم هستند.

هیچ‌کس بروس‌لی را به‌ سبب تلاش‌ها و دستاوردهای آکادمیکش به‌خاطر نمی‌آورد. زیرا به‌خاطر سرسختی‌اش به‌خاطر دارند. توانایی‌اش در شکست‌ دادن رقبا، فلسفی‌ای که داشت و نحوه خروجش‌ از شیوه تفکر ارتدوکس و گرد هم‌ آوردن شیوه‌های مختلف مبارزه برای ساخت فلسفه‌ای کاملاً جدید. بنابراین آیا وی نابغه‌ی ذاتی بود؟ آیا برای دستیابی موفقیت‌های فیزیکی، ذهنی و فلسفی فوق‌العاده متولد شده‌بود؟

نویسنده کتاب راز استعداد، دنیل کویل در این‌باره بحث می‌کند که آیا استعداد ذاتی است یا این‌ که می‌توان آن را پرورش داد. وی می‌گوید: «عظمت از بدوتولد حاصل نمی‌شود، بلکه در وجود شخص پرورش داد می‌شود.» از طریق تمرین ‎و هیجان‌ و آموزش، هرکس می‌تواند استعدادی را در خود پرورش دهد و نابغه به‌نظر برسد.

دختر بروس‌لی در کنفرانس سالانه‌ ما، درباره رویکرد پدرش به حافظه و یادگیری صحبت کرد. وی گفت زمانی‌که لی ستاره سینما و معلمی مشهور شده‌بود، هزاران‌ هزار ساعت تمرین در کارنامه خود داشت که تا حدی به دلیل پیشینه‌اش در مبارزات خیابانی بود. لی مشت‌ یک‌ اینچی معروف خود را یک‌ روزه نیاموخت؛ خود مشت سال‌ها تمرین و تکرار نیاز داشت. لیپ رغم صدماتی که به کمرش وارد شده‌ بود، همچنان خود را تمرین می‌داد و این یکی‌ از تعهدات روزانه‌اش بود.

هیجان و عشق انگیزه فرد هستند، سوختی برای کاری که انجام می‌دهد. به‌نظر می‌رسد انگیزه اولی تنشی بود که در جایگاه فردی چینی‌ آمریکایی در مکانی که به آن تعلق نداشت احساس می‌کرد. انگار بعداً انگیزه‌اش تمایلی بود که به ابزار وجود داشت. درنهایت هم لی درس‌هایی را از مربی خود، ییپ‌مان، فرا گرفت که خودش نیز از استادان بسیار در کودکی یاد گرفته‌ بود. وقتی لی دانش‌آموز وی شد، چند دهه می‌گذشت که به تدریس کنگ‌فو مشغول‌ بود.

استعداد لی در میان تلافی تجربیات و شرایطی شکل گرفت که در نهایت به نفعش بود؛ گرچه باعث می‌شد فرد دیگری را شکست دهد. چند نفر از ما به کودک علاقه‌مند به مبارزه کردن با نمرات پایین نگاه می‌کنیم و پیش‌بینی می‌کنیم در آینده معلم و فیلسوفی بزرگ شود؟

واقعیت‌ این‌ است: نبوغ ازخود سرنخ‌هایی باقی‌ می‌گذارد. همواره دلیلی برای آنچه جادو به‌نظر می‌رسد وجود دارد.

 

باور جدید: نبوغ ازبدوتولد ظهور نمی‌کند، بلکه از طریق تمرین زیاد حاصل می‌شود.

 

مقاله دانش‌آموز با انگیزه

منبع: بی حد و مرز | لی کوییک | انتشارات میلکان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ورود | ثبت نام
لطفا شماره موبایل خود را وارد کنید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید برای شماره موبایل شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید برای شماره موبایل شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد