مفهوم تعادل در زندگی
تعادل زندگی در گرو هنر ایجاد توازن بین کیفیتهای محدود زندگی، مانند زمان، انرژی و افکار، با امکانات نامحدودی چون کار، خانواده، علایق، تعهدات و وظایف شخصی است. همچنین، تعادل در زندگی به معنای ایجاد توازن در نگرشها و رویکردها به زندگی، بین ساختارمندی و خودانگیختگی، بین برنامههای ثابت و انعطافپذیری و بین پیوند با دیگران و تنهایی است.
در نهایت تعادل در زندگی به معنای ایجاد تعادل بین «دستاورد» و «روابط انسانی»، «چیزها» و «افراد» و «رسیدن» و «شدن» است. تعادل در زندگی مستلزم تعیین اولویت و دربردارنده پرسشهای سخت از خودمان، درباره این است که واقعا چه چیز برایمان اهمیت دارد و آیا واقعا براساس اولویتهایمان زندگی میکنیم یا نه.
برای بسیاری از ما، تعادل در زندگی ایدهای جالب (و نیازی بسیار واقعی) به نظر میرسد؛ اما قبل از هر فعالیتی در این خصوص باید به یک هشدار توجه کنید و به آن خوب بیندیشید.
هشدار
احتمال این که یک پل، پارک، آب نما یا بنای یادبود به نام انسانهایی باشد که زندگی متعادلی دارند، بسیار کم است؛ آنها شانس کمی دارند که جایزه نوبل را ببرند. همچنین احتمالش بسیار کم است که نماینده مجلس بشوند یا مدیریت غولهای بزرگ اقتصادی و مالی را در دست بگیرند. آنها احتمالا از هر فناوری یا هر اطلاعات جدید در دسترسی استفاده نخواهند کرد.
البته این کارها برای انسانهای متعادل غیر ممکن نیست؛ اما آنها، همچون انسانهای تک بعدی، این اهداف را با تمام زمان، منابع و انرژی خود دنبال نخواهند کرد.
در دنیای جدید، مسیر قابل قبول به سمت موفقیت (درحقیقت تعریف قابل قبول برای موفقیت)، تخصص در یک زمینه خاص است. انسان همه فن حریف دوره رنسانس، دیگر به عنوان یک الگو یا حتی یک ایده یافت نمیشود.
اگر هدفتان این است که یک پل به نامتان شود، لطفأ آموزشهای دیگری را دنبال کنید. اما اگر گاه و بیگاه متأثر از این بینش دقیق باشید که این بدن و ذهن تنها چیزهایی هستند که شما پرورش خواهید داد، این خانواده تنها خانوادهای است که شما به وجود خواهید آورد، این کره خاکی تنها جایی خواهد بود که شما آنجا زندگی خواهید کرد این زندگی تنها زندگیای خواهد بود که عمرتان را در آن صرف خواهید کرد و این زندگی به قدری کوتاه و گذراست که بخواهید به بهای از دست دادن سایر چیزها، آن را فقط صرف یک چیز بکنید)، آن گاه آموزش درستی را انتخاب کردهاید و ما با ایده ایجاد تعادل در زندگی پذیرای شما خواهیم بود.
حین بحث در این موضوع، به ذهنمان رسید که در دنیای امروز، در مقابل تخصص گرایی و جهت دهی امکانات به سمت تخصصی کردن مشاغل، که ما را مجبور میکند درباره موضوعات ریز و ریزتر، بیشتر و بیشتر بدانیم، واکنشهای شدیدی در حال شکل گیری است. این واکنشها در مقابل ایده «زندگی کردن برای کار کردن»، به جای «کار کردن برای زندگی کردن» شکل گرفته است. این جنبش، در واقع در برابر استرس و رقابت جویی در جامعه مادی گرا، فناورانه و شهری ما و در مقابل فرسودن جسم و جان و خانوادههایمان برای رسیدن به وضعیتی که دنیا به اشتباه آن را «موفقیت» میخواند، شکل گرفته است. خب، چه کسی میداند؛ شاید دنیا در حال تغییر باشد و شاید یک بار دیگر نام مردان و زنان متعادل را روی پلهایش بگذارند. اگر هم فرزندان و دوستانمان نام ما را بر بناهای یادبود قرار ندهند، ممکن است ما را الگوی زندگی خود قرار دهند و یاد و خاطرهمان را در قلبشان حک کنند.
راز برقراری تعادل در زندگی
وقتی در یک سیرک تعادل به هم میخورد، خیلی راحت متوجه آن میشویم. مردی که در ارتفاع، از روی کابل فولادی لیز میخورد، اعتماد به نفسش را از دست میدهد و شروع میکند به لرزیدن. تماشاچیان نیز از نگرانی، انگار قلبشان به دهانشان آمده است. وقتی شعبدهباز تمرکزش را از دست میدهد، یکی از گویها از دستش رها میشود و در حالی که بقیه گویها در حال خارج شدن از مدار خود هستند، شعبده باز بدبخت سعی میکند آنها را بگیرد، روی خود را بر میگردانیم و به جای او احساس شرم و خجالت میکنیم.
اما شناسایی بیتعادلی در زندگی قدری سختتر است. انسانها در پنهان کردن تنش و ناامیدی خود بسیار خبره میشوند. آنها نگرانیشان از اوضاع خانواده را پنهان میکنند، این واقعیت را نیز پنهان میکنند که از مسائل حیاتی زندگی مانند بدنشان، ذهنشان و فرزندانشان به نفع چیزهای کم اهمیتتری مانند پیشرفتهای شغلی و اجتماعی و ثروت غفلت کردهاند.
ولی ما نامتعادل بودن خود را از خودمان پنهان نمیکنیم؛ حتی خیلی قبل از پیغامگیرها، غذاهای آماده و اینترنت، فیلسوف بزرگ ثورنو گفته، اکثر انسانها در نومیدی خاموش زندگی میکنند.
چه آن را ناامیدی بنامیم، چه انبوهی از اطلاعات، میدانیم که زندگیهایمان حداقل اندکی از تعادل خارج شده است. برخی از ما به طرز دردناکی از بیتعادلی خود آگاهیم، آن چنان که میپنداریم ثورنو مسئله را دست کم گرفته است. گروهی دیگر از ما نیز گهگاه به دنبال کمی تنهایی بیشتر، زمان بیشتر برای اندیشیدن، زمان بیشتر برای استراحت کردن و بودن با خانواده، یا به طور ساده برای یک سبک زندگی آرامتر، منعطفتر، اختصاصیتر و معنادارتر هستیم.
گاهی در لذت خالص یک لحظه خودانگیخته، یا در یک دوستی غیر منتظره و جدید، لحظهای میایستیم و در عجبیم که چرا چنین رویدادهایی بیشتر اتفاق نمیافتند. برای نیازها و امیال خلاقانه، کششهای هیجانی و ماجراجوییهای ذاتیمان زمان نداریم؛ حتی برای کارهای ضروری هم وقت کافی نداریم.
وقتی تنش، ناامیدی و خستگی به یادمان میاندازند که از تعادل خارج شده ایم، آن گاه چه کسی را سرزنش میکنیم؟
هنگامی که بندباز از روی طناب سر میخورد یا گویهای شعبده باز از دستش رها میشود، خیلی راحت است که به دنبال علتی بیرونی باشیم. شاید کابلها شل یا گویها لیز بوده اند؛ شاید فلاش دوربین یک عکاس حواس بندباز را پرت کرده؛ حتی شاید لرزش زمین باعث این اتفاق شده باشد. شاید برای زندگیهای بیتعادل ما نیز توضیحی بیرونی وجود داشته باشد. به رغم همه اینها، والدین و پدربزرگ، مادربزرگهای ما تنشی را که ما احساس کرده ایم، احساس نکردهاند، پس مشکل باید مربوط به دنیای ما باشد.
به فهرستی از مقصرهای بالقوه توجه کنید:
- گزینههای خیلی زیاد (کار و مشغله فراوان).
- تبلیغات، مادیات (خواستههای زیاد).
- انتظارات رقابت جویانه (چیزهای زیادی برای تبدیل شدن).
- یشرفت بیش از حد فناوری (ارتباطات خیلی زیاد و حریم خصوصی خیلی کم).
- همه گزینههای بالا.
پاسخ، کدام یک از موارد بالاست؟ هیچ کدام! به نظر میرسد که بیتعادلی نتیجه دنیای اطرافمان باشد؛ اما در واقع خودمان به واسطه انتخاب هایمان، روش زندگی مان، نحوه برنامه ریزیهایمان و روش فکر کردنمان آن را به وجود میآوریم.
ساموئل جانسون این موضوع را به اختصار توصیف کرده است:
ما این روزها از استرس و تنش، فشار کاری، تهی بودن و بیتعادلی زیاد صحبت میکنیم؛ اما این صحبتها بیشتر فقط جنبه دلسوزی و اظهار تأسف دارد؛ تأسف از بدی اوضاع و ناتوانی ما در سروسامان دادن به آن، و این که در این زمینه ما تنها نیستیم و همه با آن در گیرند.
اگر خیلی ساده بخواهید حجم کارهایی را که در طول روز انجام میدهید افزایش بدهید، تقریبا هرگونه برنامه مدیریت زمان و برنامه ریزی به شما کمک میکند؛ اما اگر میخواهید کیفیت کارهای روزانه خود را افزایش دهید، پس باید بگویم کتاب زندگی متعادل برای شما نوشته شده است. به جای کمک به شما برای افزایش کمیت کارها، این کتاب شما را تشویق میکند کارهای غیرمهمی انجام بدهید، تا بتوانید برای کارهای مهم زندگیتان بیشتر وقت بگذارید.
نوید
شما ظرفیت ایجاد توازن در خودتان و تعیین اولویتهای زندگیتان را دارید. اثرگذاری ما بر خودمان بسیار قویتر و بیشتر از اثرگذاری ما بر سایر انسانها و پدیده است. کوه یخی را در نظر بگیرید؛ باد در حال وزش است و برف و یخ روی کوه را به صورت افقی، در یک جهت جابه جا میکند. با این حال، خود کوه یخ در جهت مخالف، پیوسته در حال حرکت است. علت حرکت کوه یخ «جریان» آب است. جریان آب در مقایسه با باد کمتر دیده میشود، اما بسیار قویتر است.
جریانهای زندگی ما با انتخابهایمان شکل میگیرند. دنیای مملو از مادیات، اطلاعات، فناوری، رقابت و شلوغی ممکن است در حال چرخیدن به دور ما باشد، و ما را به سمت فشار بیش از اندازه، بیتعادلی و استرس سوق بدهد؛ اما اگر جریانها و عادتهایی را که خودمان انتخاب میکنیم در خود پرورش بدهیم، به سمت مخالف حرکت خواهیم کرد؛ یعنی به سمت کیفیتی که در یک زندگی اولویتبندی شده و معنادار یافت میشود.
مهد کودکی را سراغ داشتم که «هدف گذاری» را در برنامه آموزش خود گنجانده بود. پسربچه چهارسالهای به نام نیما، پس از شنیدن مطالب و داستانهایی در ارتباط با هدف گذاری، تصمیم گرفت یک هدف برای خود انتخاب کند. هدف او متوقف کردن مکیدن شصت دستش بود. خوردن شصت با لمس کردن پتوی کهنه و پاره همراه بود؛ هم زمان با لمس کردن یک پتوی پاره و کهنه با شصت و انگشت اشاره یک دست، شصت دست دیگرش را میمکید.
معلم سعی کرد نیما را قانع کند تا هدف آسانتری را انتخاب کند؛ اما او اصرار داشت تا هدف خودش را دنبال کند. دو، سه روزی بدون هیچ موفقیتی تلاش کرد و در نهایت به معلمش گفت، خانم معلم، گمان نمیکنم تا زمانی که پتو را لمس میکنم بتوانم عادت مکیدن شصتم را رها کنم. میشه لطفا پتو را بالای یخچال بذارید تا من نتوانم لمسش کنم؟ » وقتی پتو از دسترس نیما دور شد، او توانست بر عادت مکیدن شصتش غلبه کند.
بیتعادلیهای زندگی ما حاصل عادتهای بدمان است – عادتهایی که تأکیدش بر «کار» به هزینه غفلت از خانواده و رشد شخصی است، تمرکزش بر «ساختار» به هزینه نادیده گرفتن خودانگیختگی است و تأکیدش بر دستاورد و موفقیت به بهای از دست دادن روابط انسانی است (یا در هریک از حالتهای بالا به صورت معکوس).
این عادتها ممکن است با شیوه تفکر، برنامه ریزی یا بیبرنامگی یا به طور ساده شیوهای که هر روز زندگی میکنیم ربط داشته باشند.
اگر برای عادتهای نامتعادل خودمان موارد دیگری مانند دنیا، مادیات و پیچیدگی جامعه، با مسئولیتها و درخواستهای زمانه را سرزنش کنیم، مانند این است که برای عادت مکیدن شصت دست، پتو را سرزنش کنیم. پتو ممکن است در ایجاد مشکل مشارکت یا همکاری داشته باشد، و حذف کردن تأثیرش از زندگی، ممکن استبه ما کمک کند تا تغییر کنیم، اما مشکل، «عادت» است، و ما عادتهایمان را فقط با تغییر خودمان جابه جا میکنیم.
تاحدی به خاطر «پتوی» فشار همکاران و رقابت تخصصی شدن، بسیاری از ما عادت کردهایم همه وقت و انرژی ذهنی خود را به کارمان اختصاص بدهیم و برای نیازهای شخصی و خانوادگی چیزی باقی نگذاریم.
اغلب، به خاطر «پتوی» مسئولیت ها، پیچیدگی و شلوغی زندگی هایمان، عادت میکنیم که به ساختار و فهرست کارها بیش از حد تکیه کنیم و برای خودانگیختگی یا غافل گیری و انعطافپذیری یا تفریح جایی باقی نگذاریم.
تاحدی به خاطر «پتوی» سرعت زیاد دنیای ما و مادیات حاکم بر آن، اکثر ما عادت میکنیم که با هیجانات و احساساتمان ارتباط خوبی برقرار نکنیم و عادت میکنیم که ارزیابی از خودمان را بر مبنای دستاوردهایمان قرار دهیم، نه براساس کیفیت روابط انسانی مان.
منبع: داشتن یا شدن به سوی زندگی متعادل، لیندا و ریچارد آیر، مترجم:دکتر علی صاحبی و امیرمحمد پهلونژاد، نشر احسان
مطلب بسیار مفیدی بود بسیار آموختم
یافته ام از آن را در لینکدین نشر میکنم
سپاس گذارم از مطلب مفید و فوق العاده
سپاس از شما، خوشحالیم که این مطلب براتون مفید بوده