روش تدریس پرسش و پاسخ سقراطی

کارکرد پرسش در تفکر آموختن و آموزش دادن

آموزگار در مقام پرسشگر

 اموزگاری که دغدغه ی پرورش ذهنی دانش آموزان را داشته باشد ناگزیر به نقش پرسش در آموزش و آموختن توجه خواهد داشت، زیرا ما جهان و هر چه را در آن هست بواسطه ی پرسش های‌مان می‌فهمیم. درس‌ها و رشته های درسی را به واسطه‌ی پرسش‌ هایمان می‌فهمیم.

 اهداف و مقاصدمان را به واسطه ی پرسش هایمان ابراز میکنیم. چه سطحی بیندیشیم چه عمیق، به واسطه ی پرسش هایمان است.

درک مطالب درسی به صورت نظامی به هم پیوسته و مرتبط با زندگی

 آموزگارانی که آموختن چگونه آموختن را پرورش می‌دهند و بر ابزارهای تفکر مستدل در مورد مطالب و مسائل تمرکز دارند سبب میشوند دانش آموزان دانشی به حاصل آورند که در تمام عمر می‌توانند از آن استفاده کنند. چنین آموزگارانی می دانند که شاخه شاخه کردن رشته ها و مطالب درسی امری است قراردادی و محض سهولت آموزش و مهمترین مسائل زندگی روزمره را به ندرت می توان دقیقاً در یکی از این شاخه ها قرار داد و درک کامل هر شرایطی معمولاً مستلزم ترکیب دانش و بصیرت در رشته‌های مختلف است.

بنابراین درک عمیق یک موضوع درسی مستلزم درک سایر موضوع‌هاست (مثلاً پرسش‌های تاریخی را نمی شود پاسخ داد مگر به واسطه ی طرح پرسش‌های مربوط در زمینه ی روان شناسی جامعه شناسی و غیره و یافتن پاسخ آنها) دانش آموزان وقتی فواید استفاده از دانش، شواهد و استدلال را در حل مشکلات زندگی روزمره و بیرون از مدرسه، ببینند ارزش این‌ها را درک خواهند کرد.

 به عبارت دیگر دانش آموزان باید ربط چیزهایی را که در مدرسه می آموزند با شیوه ی زندگی‌شان ببینند.

 آموزگاری که مسائل جهان شمولی را که همه با آن روبه رو هستیم تشخیص می‌دهد طبعاً دانش آموزان را تشویق خواهد کرد پاسخ های مستدلی برای پرسشهای مهم بیابند؛ پرسشهایی چون

من کی هستم؟ دنیا واقعاً چه شکلی است؟ والدین من، دوستانم و سایر آدم ها چه حور موجوداتی هستند؟ من چطور این خور شدم که حالا هستم؟ باید به چه چیزهایی باور داشته باشم؟ چرا؟ من در مورد چه چیزهایی واقعاً صاحب اختیار هستم دوستان واقعی من چه کسانی هستند؟ به چه کسانی باید اعتماد کنم؟ دشمان من چه کسانی هستند؟

آیا لزوماً دشمنی در کار است؟ دنیا چطور به وضعیت فعلی رسیده؟ مردم دنیا چطور به وضعیت فعلی رسیده اند؟ آیا واقعا آدم بد در دنیا وجود دارد؟ آیا واقعا آدم خوب در دنیا وجود دارد؟ خوبی و بدی یعنی چه؟ درست و غلط یعنی چه؟ چطور باید تشخیص بدهم؟ چطور باید تشخیص بدهم چی عادلانه است و چی ناعادلانه؟ چطور میتوانم در حق دیگران با عدالت رفتار کنم؟ آیا با دشمنانم هم باید به عدالت رفتار کنم؟ چطور باید زندگی کنم؟ چه حقوقی دارم؟ چه وظایفی دارم؟

آموزگاری که به آزادی فردی و تفکر مستقل معتقد باشد لقمه ی جویده در دهان دانش آموز نمی‌گذارد. در عین حال به دانش آموزان هم نباید القا کرد که به هر پرسشی پاسخی دلبخواه می‌شود داد که صرفاً بستگی به نظر پاسخ دهنده دارد.

 دانش آموزان برای پرورش عقلی باید با استفاده از فکر خودشان در پی درک مطالب درسی باشند. باید مطالب درسی را به صورت امری درک کنند که پیوستگی درونی با پرسش‌های آن رشته دارد؛ پرسش‌هایی که اگر تفکر آن رشته را بیاموزند در حکم آغازگاه تحقیق خواهند بود.

علاوه بر این باید بیاموزند که در مورد پرسش‌ها با مهارت و نظم استدلال کنند و آموزگار با الگوسازی این فرایند با طرح پرسش‌های جست و جوگرانه و تشویق دانش آموزان به این کار پژوهش ماهرانه را پرورش خواهد داد.

 نه دانش آموزان و نه روند گفت و گو را نباید به اجبار به نتیجه گیری ای کشاند که به چشم دانش آموز غیر منطقی بیاید. بنابراین، آموزگارانی که دغدغه ی آموزش ریشه دار را دارند در مورد درس شان نقادانه می اندیشند و پیوسته در مورد چنین پرسش‌هایی تعمق می‌کنند.

  • در این درس چه ایده ها و مهارت‌هایی از همه مهم تر است ؟
  • متخصصان این رشته چه کارهایی میکنند؟ چگونه فکر میکنند؟
  • این درس به چه درد دانش اموزان می خورد؟
  • این درس برای یک شهروند و فرد تحصیل کرده چه فایده و کاربردی دارد؟
  • چطور میتوانم این کاربردها را برای دانش آموزانم روشن و ملموس کنم؟
  • موضوع های درسی مختلف کجاها همپوشانی دارند ؟
  • ابزارها و یافته های هر درس چطور به فهم درس های دیگر کمک میکند؟ به فهم جایگاه فرد در جهان چطور؟

یکی از مشکلات در کار آموزش این است که آموزگاران می‌خواهند در طول سال تحصیلی هر طور شده به همه ی مطالبی که در آن درس پا کتاب درسی آمده «برسند» و به درگیر کردن تفکر توجه چندانی ندارند.

 یکی از دلایلش هم این است که به اهمیت پرسش در تدریس وقوف کامل ندارند. در نتیجه تصور می‌کنند میتوان پاسخ‌ها را مستقل از پرسش‌ها آموزش داد.

 در واقع در شیوه‌ی جا افتاده ی تدریس پرسش‌ها چنان پنهان مانده اند که عملاً هیچ وقت این واقعیت مشخص نمی شود که هر ادعایی هر گزاره ای در این مورد که فلان چیز چنین است یا چنین نیست پاسخی است ضمنی به یک پرسش.

 مثلاً این گزاره که آب در دمای صد درجه ی سانتیگراد به جوش می‌آید پاسخی است به این پرسش که «آب در چند درجه ی سانتیگراد به جوش میآید؟» از این حیث هر گزاره ای که در هر کتاب درسی می‌خوانید پاسخی است به یک پرسش.

بنابراین گزاره های تمام کتاب‌های درسی را میتوان به پرسش ترجمه و به این ترتیب کتاب را با رویکرد پژوهشی بازنویسی کرد. اما تا جایی که ما می دانیم تابه حال چنین اتفاقی کار نیفتاده است. و همین گواهی است بر ترجیح دادن پاسخ به پرسش در آموزش و اینکه بیشتر آموزگاران اهمیت پرسش را در فرایند آموزش تشخیص نمی‌دهند. در بیشتر نهادهای آموزشی کنونی بیشتر پرسشهایی که رکن هر رشته ی علمی است زیر دریایی از «پاسخ‌ها» مدفون شده اند.

تفکر بر اثر پرسش برانگیخته میشود

اما تفکر بر اثر پرسش برانگیخته میشود نه پاسخ. اگر پرسش‌های بنیان گذاران رشته های مختلف مثلاً فیزیک با زیست شناسی – نبود، آن رشته اصلا به وجود نمی آمد، علاوه بر این هر رشته ای تنها تا زمانی زنده می ماند که پرسش‌های تازه مطرح شوند و در مقام نیروی محرک در روند تفکر جدی گرفته شوند.

 لازمه‌ی جامع اندیشی و بازاندیشی در مورد هر چیزی طرح پرسش‌های تفکر برانگیز است. پرسش‌ها کاری را که باید به انجام رساند تعریف می‌کنند مشکلات را نشان می‌دهند و مسائل را معلوم می‌کنند از سوی دیگر، پاسخ ها اغلب حاکی از توقف تفکر هستند.

روند تفکر تنها در صورتی ادامه می یابد که هر پاسخی پرسش جدیدی برانگیزد. به همین سبب است که دانش آموزان تنها وقتی سؤال می کنند واقعاً در حال فکر کردن و آموختن هستند.

می‌شود برای امتحان گرفتن از دانش آموزان در مورد هر موضوعی فقط از آنان بخواهیم تمام پرسش‌هایی را که در مورد آن موضوع دارند فهرست کنند، به‌علاوه ی تمام پرسش‌هایی که بر اثر نوشتن چنین فهرستی در ذهن‌شان ایجاد شده است. و باز، اینکه ما چنین آزمونی از دانش آموزان نمی‌گیریم و از آنان نمی‌خواهیم پرسش‌ها را فهرست کنند و اهمیت آنها را توضیح دهند، گواهی است بر رجحان قائل شدن ما برای پاسخ ها، مجزا از پرسش. یعنی عموماً فقط به این سبب پرسش می‌کنیم تا پاسخ های متوقف کننده‌ی تفکر بگیریم، نه برای برانگیختن پرسش‌های بیش‌تر.

 خوراندن مطالب تمام نشدنی به دانش آموزان برای یاد گرفتن (یعنی انبوهی از جمله های خبری که باید حفظ بکنند) مثل فشردن مداوم پدال ترمز در ماشینی است. که متأسفانه همین الان هم راه نمی‌رود.

 دانش آموز به پرسش نیاز دارد تا موتور فکری اش به کار بیفتد باید بر اثر پرسش‌های ما پرسش‌های دیگری در ذهنشان شکل بگیرد تا تفکرشان به جایی برسد. فکر کردن هیچ فایده ای ندارد مگر به جایی برسد و آنچه جهت تفکر دانش آموز را تعیین میکند پرسش‌های ماست.

 پرسش‌های عمیق اندیشه‌ی ما را از سطح به عمق می‌کشاند و وادارمان میکند با پیچیدگی‌های جهان روبه رو شویم.

 پرسش‌های مربوط به هدف ما را وادار میکند معلوم کنیم چه کار می‌خواهیم بکنیم پرسش‌های مربوط به اطلاعات و ادارمان میکند منابع اطلاعاتی و همچنین کیفیت اطلاعات مان را بررسی کنیم.

 پرسش‌های مربوط به تفسیرها و ادارمان می‌کند ببینیم این اطلاعات را چطور تنظیم می‌کنیم یا به آنها معنا می‌دهیم.

 پرسش‌های مربوط به مفروضات وادارمان می‌کند در آنچه بدیهی می‌پنداریم تامل کنیم. پرسش‌های مربوط به استلزامات وادارمان می‌کند تفکرمان را پیگیری کنیم و ببینیم به چه نتایجی می رسد.

 پرسشهای مربوط به دیدگاه و ادارمان میکند دیدگاه مان را بررسی کنیم و دیدگاههای مرتبط دیگر را هم در نظر بگیریم.

پرسش های مربوط به ارتباط ما را وادار میکند تشخیص بدهیم چه چیزهایی به پرسش مربوط میشود و چه چیزهایی نمی‌شود. پرسش‌های مربوط به درستی وادارمان می‌کند صدق و درستی اطلاعات را ارزیابی و امتحان کنیم.

 پرسش‌های مربوط به دقت و ادارمان می‌کند جزئیات را ارائه بدهیم و مشخص‌تر حرف بزنیم پرسش‌های مربوط به انسجام وادارمان می‌کند تفکرمان را بررسی کنیم تا ببینیم در آن تناقضی هست یا نه.

 پرسش‌های مربوط به منطقی بودن و ادارمان می‌کند ببینیم اندیشه هایمان را در کل چطور کنار هم میگذاریم و اطمینان حاصل کنیم که همه چیز با هم جور در می‌آید و در چهارچوب یک نظام معقول معنادار است.

متأسفانه بیشتر دانش آموزان عملاً هیچ کدام از این پرسش‌های تفکر برانگیز را نمی‌کنند.

عموماً سؤال‌های مُردهای می‌کنند چون «این مطالب توی امتحان می آید؟» پرسش‌هایی که حاکی از میل به فکر نکردن است.

 از آن طرف بیش تر آموزگاران نیز تمایل چندانی ندارند که مستقلاً پرسش ایجاد کنند و پاسخ بیابند؛ و اهل اندیشیدن و بازاندیشی جدی در مورد رشته ای که درس می‌دهند نیستند برعکس، ارائه دهنده‌ی پرسش‌ها و پاسخ‌های دیگران هستند.

معمولاً همان‌ها که در کتابهای درسی آمده ما باید پیوسته به خود خاطرنشان کنیم که تفکر در هر زمینه‌ای هنگامی آغاز می‌شود که آموزگار و دانش آموزان در آن زمینه پرسش مطرح کنند.

 نبودن پرسش مساوی است با درک نکردن و پرسش‌های سطحی مساوی است با درک سطحی.

 پیش تر دانش آموزان اساساً سؤالی ندارند نه تنها خودشان ساکت می‌نشینند، بلکه ذهن‌شان هم ساکت است.

 اگر هم چیزی بپرسند سطحی و ناپخته است. همین نشان میدهد که دانش آموزان بیشتر وقت‌ها در مورد چیزی که تصور می کنند دارند می آموزند فکر نمی‌کنند.

اگر می خواهیم تفکر سازنده و ثمر بخش در ذهن دانش آموزان به جریان بیفتد باید تفکر آنان را با پرسش‌هایی که منجر به پرسش‌های بیش‌تر می‌شود برانگیزیم.

 باید بر آنچه آموزش‌های قبلی بر سر تفکرشان آورده غلبه کنیم. به ما که می‌رسند عموماً ذهن شان از حرکت افتاده باید این ذهن‌ها را احیا کنیم.

باید چیزی به ایشان بدهیم که نامش را به قیاس تنفس مصنوعی میتوان «تفکر مصنوعی» گذاشت.

 بسیار مهم است دانش آموزان همچنان که مهارت پرسشگری خود را پرورش می دهند، یاد بگیرند که هیچ تفکری فی نفسه کامل نیست بلکه همواره در معرض بهتر شدن و پیشرفت است.

 خودِ درک تفکر نیز ناکامل است. برای دانش آموز اهل تفکر حاصل چنین بینشی تواضع فکری است؛ یعنی آگاهی از محدودیت‌های تفکر و درک بشر، این آگاهی که تفکر برآمده از پرسش‌ها همیشه در این یا آن مرحله‌ی پیشرفت است.

 تفکر علی الاصول هرگز نمی تواند کامل باشد. بنابراین در ذهن سالم پرسشگری هرگز پایان نمی یابد. پرسش ها تغییر می کنند و غنی تر میشوند. آن قدر فکر را پیش می‌رانند تا متفکر راضی شود و توقف کند. پاسخ‌ها فقط در حکم منزل‌گاهی موقت برای استراحت هستند. مقصد نهایی نیستند. در وادی، تفکر همیشه شبکه ای از راهش‌های ممکن ناپیموده وجود دارد.

 

منبع:آشنایی با هنر پرسشگری سقزاطی، ریچارد پل و لیندا الدر، نشر اختران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *