تفاوت رویکرد واقعیت درمانی با درمانهای سنتی
روان درمانی سنتی که به طور مطلق یا نسبی بر پایه باورهای روان تحلیل گری و آموزه های زیگموند فروید بنا شده است.
- روان پزشکی سنتی عقیده راسخ دارد که چیزی به نام بیماری های روانی وجود دارد و می توان افرادی را که از بیماری ها رنج می برند به طور معناداری طبقه بندی کرد تا بر اساس این طبقه بندی تشخیصی به درمان آن ها پرداخت.
- روان پزشکی سنتی معتقد است بخش اصلی درمان بررسی زندگی گذشته بیمار است. لازم است ریشه روان شناختی مشکل او جستجو شود، زیرا به محض آن که او ریشه های ناراحتی روانی خود را شناخت، آن گاه می تواند از این شناخت استفاده کند تا نگرش خود را به زندگی تغییر دهد. سپس بیمار از طریق این تغییر نگرش می تواند الگوهای زندگی موثرتری را در خود رشد دهد و این الگوها را به نوبه خود مشکلات روان شناختی او را حل خواهد کرد.
- روان پزشکی سنتی بر این عقیده است که مراجع باید نگرش هایی را که نسبت به افراد مهم در زندگی گذشته اش داشته است، یعنی اطرافیانی که مشکلاتش از آنان ناشی شده است، به درمانگر انتقال دهد. درمانگر با استفاده از این مفهوم که انتقال نام دارد، مشکلات گذشته بیمار را برایش بازخوانی و مرور می کند . مراجع، از راه تفسیر درمانگر از رفتارهای مبتنی بر انتقال، نسبت به گذشته خود بینش یا بصیرت پیدا می کند؛ این بینش به دست آمده جدید موجب می شود از نگرش های قدیمی خود دست بردارد و یاد بگیرد با مردم به شیوه بهتری ارتباط برقرار کند و به این ترتیب مشکلات او حل می شود.
- روان درمانی سنتی حتی هنگام مشاوره سطحی، تاکید می کند اگر بیمار می خواهد تغییر کند باید نسبت به ذهن ناهشیار یا ناخوادگاه خود به فهم و بینش برسد؛ در این رویکرد؛ تعارضات ناخواداگاه از مشکلات خوداگاه مهم تر به حساب می آیند و آگاه کردن بیمار نسبت به آن ها از راه تفسیر رویا، انتقال و تداعی آزاد و از راه حدس و گمان های آموزش داده شده روان پزشکانه، برای موفقیت درمان ضروری است.
- روان پزشکی سنتی چون الزاما به وجود بیماری روانی معتقد است به طور وسواس گونه ای از مساله اخلاق به این معنا که آیا رفتار بیمار درست استیا نادرست، می گریزد. رفتارهای انحرافی به عنوان محصول بیماری روانی محسوب می شوند و از این رو بیمار نباید از نظر اخلاقی مسئول دانست؛ زیرا فرض بر این است که او از انجام دادن هرکاری در خصوص آن ناتوان است. وقتی بیماری با روش هایی که در بند 2، 3 و 4 توصیف کردم درمان شد، آن گاه می تواند بر اساس قوانین جامعه رفتار کند.
- در روان درمانی سنتی آموزش مردم برای انجام رفتار بهتر امر مهمی تلقی نمی شود، زیرا در این رویکردها تصور بر این است که بیماران به محض آن که به ریشه های گذشته و عمق ناهشیار خود پی بردند خودشان رفتار بهتر را خواهند آموخت.
شیوه و روشی که رویکرد واقعیت درمانی را در هریک از شش بند یاد شده متمایز می کند؛ عامل اصلی تقاوت عمده این رویکرد است که همان ایجاد رابطه درمانی است. این شش بند را می توان از دیدگاه ایجاد رابطه درمانی به اختصار به شکل زیر توضیح داد:
- از آن جا که ما اصولا مفهوم بیماری روانی را قبول نداریم، بنابراین فرد نمی تواند به عنوان فردی که بیماری روانی دارد و به همین خاطر در قبال رفتارش مسئولیتی ندارد با ما رابطه برقرار کند.
- فرآیند درمان در زمان حال و به سوی آینده است، ما درگیر پیشینه بیمار نمی شویم. چون معتقدیم نه می توانیم گذشته او را تغییر دهیم و نه می پذیریم توسط آنچه بر او گذشته است محاصره و محدود شده است.
- ما با بیماران نه بعنوان نماینده والدین یا شخصیت های انتقالی، بلکه به عنوان خود و همین شخصی که هستیم رابطه برقرا می کنیم.
- ما به دنبال تعارضات ناهشیار یا دلایل مربوط به آنان نیستیم. بیمار نمی تواند با توجیه رفتارش بدین معنا که رفتارش بر اساس انگیزهای ناهشیارش بوده است، با ما رابطه برقرار کند.
- ما بر اخلاق و ارزش های اخلاقی در رفتار تاکید داریم. ما موضوع درست یا نادرست را که اعتقاد داریم رابطه درمانی را استحکام می بخشد، جدی می گیریم؛ این برخلاف عقیده درمانگران سنتی است، چراکه آنان بین درست و نادرست تمایزی قائل نمی شوند. احساس ما این است که جستجوی رابطه مبتنی بر انتقال که آنان به دنبالش هستند تخریبگر است.
- ما به مراجع راه های بهتر ارضای نیازهایش را می آموزیم. رابطه درمانی مناسب به دست نخواهد آمد مگر آنکه به بیمار کمک کنیم تاالگوهای رضایت بخشتری را پیدا کند. درمانگران سنتی احساس نمیکنند که آموزش رفتار بهتر و کارامدتر نیز بخشی از درمان را تشکیل میدهد.
- منبع : واقعیت درمانی
- نویسنده: دکتر ویلیام گلسر
- مترجم: دکتر علی صاحبی
- ناشر: سایه سخن
- گردآوری: تیم تحریریه آکادمی زندگی خشنود